Part 3

672 116 1
                                    


تهیونگ و جونگ کوک ، هیچ کدوم پیش از اون روز چنین آزمایشی نداده بودن و از شنیدن این خبر که نتیجه همون روز و فقط چند ساعت بعد از آزمایش به دستشون میرسید کمی شوکه شدن. تهیونگ بااینکه نمی دونست باید انتظار چه نتیجه ای رو داشته باشه احساس میکرد که آمادگی شنیدنش رو نداره. جونگ کوک از آزمایش خودش مطمئن بود و تنها نگرانیش نتیجه آزمایش تهیونگ بود. جونگ کوک دلیل نگرانیش رو درک نمیکرد و فقط فکر میکرد که شاید اگر هرکس دیگهای هم جای تهیونگ بود، همین حس بهش دست میداد. نگاهی به تهیونگ که با یک صندلی فاصله کنارش نشسته بود و به آرومی با پای راستش روی زمین ضرب گرفته بود، انداختو از اینکه اون نگران و تنها به نظر میرسید، درد ناشناختهای رو در قفسه سینش احساس کرد. قبل از اینکه بتونه نگاهش رو از تهیونگ بگیره متوجه پزشک و پرستار همراهش در انتهای راهرو شد و هرچند اونها کمی دور به نظر میرسیدن ولی برای احترام گذاشتن و همین طور پنهان کردن بیقراریش از روی صندلی بلند شد. تهیونگ اعتنایی نکرد و فقط حرکت پاش رو تندتر کرد. دوست داشت که از اون مکان و اون شرایط فرار کنه ولی راهی برای گریز وجود نداشت. پزشک مقابل در اتاقش ایستاد و به تهیونگ نگاه کرد. جونگ کوک به پزشک ادای احترام کرد و خودش رو معرفی کرد. تهیونگ با اکراه از روی صندلی بلند شد و کاری ک ه جونگ کوک چند لحظه پیش انجام داده بود رو تکرار کرد. تهیونگ و جونگ کوک نفرات چهارم و پنجم لیست بودن ولی مجبور نبودن تا رسیدن نوبتشون صبر کنن. نفرات اول و دوم که زوج جوانی بودن و برای آزمایشات پیش از ازدواج اقدام کرده بودن، عجلهای برای گرفتن جواب نداشتن و چند ساعت صبر رو بیهوده میدونستن پس بعد از آزمایش بیمارستان رو ترک کرده بودن و خواسته بودن برای دریافت نتایج باهاشون تماس گرفته بشه. نفر سوم از نگرانی و اضطراب زیاد از حال رفته بود و حاال اولین نفراتی که در صف انتظار برای جواب آزمایشاتشون قرار داشتن، تهیونگ و جونگ کوک بودن. پزشک با کلیدی که از جیب رپوشش خارج کرده بود در اتاقش رو باز کرد و با اعالم کردن اسم تهیونگ از پسر خواست که به همراهش وارد اتاق بشه. تهیونگ حرکتی نکرد و جونگ کوک خواست که با گرفتن دست تهیونگ و همراهی اون، به پسر دلگرمی بده ولی پزشک با جدیت گفت: هر شخص باید ب ه تنهایی تنیجه آزمایش رو بشنوه. جونگ کوک دست تهیونگ رو رها کرد و قدمی به سمت پزشک برداشت ولی پیش از اینکه بتونه حرفی بزنه پزشک ادامه داد: این از قوانین بیمارستانه! تهیونگ با انگش ت شست و اشارش پایین آستین جونگ کوک رو گرفت. پرستاری که همراه پزشک بود، پیش از ورود پزشک به اتاق، با آرنج ضربه ای که چندان آرام نبود رو به پهلو ی پزشک زد وبعد از اینکه توجه مرد میانسال رو جلب کرد با ابرو به تهیونگ و بهد به دست تهیونگ که آستین جونگ کوک رو نگه داشته بود اشاره کرد. پزشک: ولی این خالف مق... پرستار پای پزشک رو لگد کرد و پزشک نفس عمیقی کشید وارد اتاق شد و با صدایی که فقط تهیونگ و جونگ کوک که بیرون از در ایستاده بودن و پرستار که توی اتاق ولی نزدیک در ایستاده بود و منتظر به پزشک نگاه میکرد برسه، گفت: اگر دوست دارید می تونید با هم بیاین برای شنیدن جوابهاتون! جونگ کوک لبخند زد و وارد اتاق شد. تهیونگ هم بدون رها کردن آستین جونگ کوک ، پشت سر اون قدم به اتاق گذاشت. فقط یک صندلی جلوی میز و دقیقأ روبه روی جایی که پزشک نشسته بود، قرار داشت و جونگ کوک ، تهیونگ رو روی صندلی نشوند و خودش پشت صندلی ایستاد و دستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت. پزشک نتیجه آزمایش تهیونگ و جونگ کوک رو که روی دستهای از پروندهها قرار داشت رو برداشت و گفت: شما دو نفر با هم رابطه داشتید؟ تهیونگ با لکنت جواب داد: ن... نه! پزشک عینکش رو که کمی پایین اونده بود به جای درست برگردوند و اول به جونگ کوک و بعد به تهیونگ نگاه کرد. پزشک: چون می خواستین که با هم جواب آزمایش رو بفهمید فکر کردم که با هم رابطه داشتین. ببخشید که این سوال رو پرسیدم. پزشک اولین جواب آزمایش رو باز کرد. پزشک: کدومتون جئون جونگ کوهست؟ جونگ کوک که پشت سر تهیونگ ایستاده بود گفت: منم. پزشک به جونگ کوک نگاه کرد و پاکتی که نتیجه آزمایش در اون قرار داشت رو باز کرد و برای چند دقیقه به برگه ای که از پاکت بیرون آورده بود نگاه کرد. پزشک: تبریک میگم. نتیجه آزمایش شما برای تم ام بیماری های مقاربتی منفی هست و شما کامأل سالم هستید. پزشک برگه رو از وسط تا زد و دوباره توی پاکت قرار داد. پاکت رو به دست پرستار که کنار میز ایستاده بود داد تا به دست جونگ کوک برسونه و جونگ کوک هم با تعظیمی کوچک و تشکری زیر لب پاکت رو از دست پرستار گرفت. پزشک پاکت بعدی رو برداشت و تمام مراحل قبل رو تکرار کرد. وقتی پزشک برگه رو تا زد و برای گفتن جواب به تهیونگ نگاه کرد، تهیونگ نفسش رو در سینه حبس کرد و جونگ کوک به سختی آب دهانش رو قورت داد. پزشک: برای شما همینطور آقای کیم. تمام موارد منفی هستن و شما هیچ مشکلی نداشته و کامأل سالم هستید. تبریک میگم. پزشک برگه رو درون پاکت قرار داد و پاکت رو به سمت تهیونگ گرفت. تهیونگ پاکت رو گرفت و چندین بار از پزشک و پرستار تشکر کرد و از روی صندلی بلند شد. تهیونگ به سمت جونگ کوک چرخید و جونگ کوک با لبخندی بزرگ و چشمانی که برق می زد دستش رو چند ابر روی بازوی تهیونگ کشید. پیش از اینکه دو پسر از اتاق بیرون برن مرد میانسال اون ها رو صدا زد و گفت: درسته که سنم کمی زیاده ولی خیلی چیزها هست که راجب زوج های جوان و امروزی میدونم. خیلی از هم نسالن شما چندین همراه برای روابطشون دارن. االن شما دو نفر کامأل سالم هستید و داشتن رابطه بدون ایمنی مشکلی نداره. البته من چنین چیزی رو توصیه نمی کنم و همیشه معتقدم باید احتیاط رو رعایت کرد که احتمأل از تأثیرات شغلمه! ولی گذشته از این اگر فقط با هم نیستید و با افراد دیگه هم رابطه دارید، تا جایی که ممکنه از لوازم پیشگیری استفاده کنید که این هم برای خودتون و هم کسی که بخواید چه االن و چه در آینده به عنوان شریک دایمتون انتخاب کنید خوبه. پزشک به تهیونگ و جونگ کوک لبخند زد و هر دو پسر بعد از تشکر و تعظیم به پزشک و پرستار اتاق رو ترک کردن. بیرون ساختمان بیمارستان تهیونگ رو به جونگ کوک گفت: بیا امشب جشن بگیریم! مهمون من! جونگ کوک با چهره جدی به تهیونگ نگاه کرد و گفت: جشن هم میگیریم ولی همه چی به وقت خودش! حاال که نگرانیت از این جهت بر طرف شد باید بریم اداره پلیس یادت که نرفته؟ تهیونگ : ولی... جونگ کوک : ولی نداره! قرارمون این بود که بعد از بیمارستان بریم ا داره پلیس برای شکایت از اون مردک که بشه اون رو ازت دور نگه داشت. بعد برمیگردیم خونه و جشن میگیریم. قبول؟ تهیونگ سرش رو پایین انداخت و زیر لب گفت: باشه. جونگ کوک کنار خیابون دستش رو تکون میداد تا بتونه تاکسی بگیره. چه وقتی که به اداره پلیس میرفتن و چه در راه بازگشت و رفتن به فروشگاه تهیونگ هیچ حرفی نزد مگر پاسخ دادن به سواالت پلیس در رابطه با دوست پسر سابقش. وقتی به فروشگاه رسیدن جونگ کوک چرخدستی رو هول میداد و تهیونگ هر چیزی که میخواست ورو از بین قف سههای فروشگاه انتخاب می کرد. تهیونگ به سمت جونگ کوک چرخید و گفت: تو چیزی نمیخوای؟جونگ کوک به چرخدستی تکیه داد و گفت: نه. این جشن توئه و همه چیز به هزینه توئه پس انتخاب چیزایی که الزمه بخریم با توئه. تهیونگ لب هاش رو آویزون کرد و به جونگ کوک پشت کرد و با قدم های بلند بین قفسه ها به راه افتاد. جونگ کوک چرخدستی رو هول داد تا خودش رو به تهیونگ برسونه که نگاهش به قفسه وسایل تزئینی تواد افتاد. جونگ کوک : تهیونگ . صبر کن. تهیونگ به سمت جونگ کوک چرخید. تهیونگ : چی شده؟ جونگ کوک به قفسه وسایل اشاره کرد و گفت: شاید نظرم عوض شده باشه. جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد و ادامه داد: نظرت راجب یه جشن برای بهم زدنت با اون بی خاصیت چیه؟ شنیدم این روزها برای جدایی و طالق یا فارغ شدن از ازدواج، جشن میگیرن. به نظرم باید برای اینم جشن بگیریم نظرت چیه؟ تهیونگ خندید و باال و پایین پرید. تهیونگ : می تونیم کیک هم داشته باشیم! تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفت و به سمت قفسهها کشید. جونگ کوک : هی. صبر کن! چرخدستی! تهیونگ دست جونگ کوک رو ول کرد و به سمت چرخدستی رفت و اون رو پشت سر خودش به سمت قفسه ها کشید. ******* جونگ کوک و تهیونگ بعد از خرید از فروشگاه به خونه برگشته بودن. هنوز چند ساعتی تا تاریک شدن هوا زمان داشتن. خونه تهیونگ دوتا اتاق خواب داشت که اتاق بزرگتر رو به عنوان اتاق خواب انتخاب کرده بودن. التبه تهیونگ دوست داشت که اتاق کوچکتر برای این کار باشه چون پنجره شرقی داشت و هر روز صبح میشد به طلوع خورشید نگاه کرد ولی دوستپسرش با این ایده مخالف بود. تهیونگ رضایت داده بود که اتاق بزرگتر اتاق خواب بشه و کلی نقشه و برنامه برای اتاق دیگه داشت ولی هر روز ارتباطش سختتر میشد و زندگی مشترکش بدتر تا جایی که به کلی اتاق دیگر رو فراموش کرد و در او ن اتاق تا به اون روز بسته موند. تهیونگ و جونگ کوک اتاق رو کمی تمیز و گردگیری کردن. تهیونگ زیر انداز حصیری رو که چند وقت پیش خریده بود ولی هیچوقت نشد که از اون استفاده کنه رو وسط اتاق انداخت. با هم اتاق رو با ریسه و بادکنک تزئین کردن و بعد از اینکه هوا به اندازه کافی تاریک شد ریسهها رو روشن کردن. تهیونگ نیمی از لیوانش رو پر از آبجو کرد و نیمه دیگه رو کوکاکوال ریخت. جونگ کوک به لیوان تهیونگ زل زد و تهیونگ با خنده گفت: من طعم نوشیدنیهای الکلی رو زیاد دوست ندارم. جونگ کوک لیوان خودش رو به سمت تهیونگ گرفت و گفت: پس برای منم درست کن. دوست دارم امتحانش کنم. تهیونگ خجالت زده خندید و لیوان جونگ کوک رو گرفت و لیوان پر شده خودش رو جلوی جونگ کوک گذاشت. نوشیدنی ها رو ترکیب کرد. تهیونگ و جونگ کوک لیوان هاشون رو به هم زد ن. تهیونگ کمی از نوشیدنی خورد و بعد تیکه بزرگی از کیک رو برداشت. جونگ کوک کمی از نوشیدنی رو مزه کرد و بعد نیمی از لیوان رو سر کشید. جونگ کوک : وای پسر ترکیبش عجب مزهای میده! تهیونگ لبخند ز د. هر بار که این نوشیدنی رو درست می کرد دوستاش یا حتی دوست پسر سابقش اون رو دست مینداختن و جونگ کوک تنها کسی بود که از نوشدنی استقبال کرده و تهیونگ رو مسخره نکرده بود. تهیونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد چون باید افکار گذشتش رو دور میریخت. تهیونگ : چه برنامه ای داری؟ میخوای با پدرت آشتی کنی و برگردی خونه؟ جونگ کوک کیکی که توی دهنش بود رو قورت داد و لیوان خالی رو با نوشیدنی ترکیبی پر کرد. جونگ کوک : باید باهاش آشتی کنم. نمی تونم زیاد از دستش عصبانی و ناراحت بمونم. اون تنها عضو خانوادمه. در رابطه با برگشتن فکر نکنم چاره دیگهای داشته باشم. میدونم همه هم سن و سال هام مستقل زندگی می کنن ومن هم چنین رویایی دارم ولی فکر نکنم بتونم از پسش بر بیام. تهیونگ کمی بیشتر از نوشیدنیش خورد و گفت: چرا رویا؟ یکم سخت هست ولی نا ممکن نیست! جونگ کوک چنگالش رو کنار کیک و لیوان رو روی زمین گذاشت. جونگ کوک : خ ب... برای من غیر ممکن به نظر میرسه. تا قبل از اینکه شب رو خونه تو بگذرونم تو تمام زندگیم یک روز هم دور از خونه یا پدرم نبودم. جونگ کوک مکث کرد و به تهیونگ که در سکوت منتظر ادامه حرف جونگ کوک بود نگاه کرد . سرش رو پایین انداخت و ادامه داد: من... میدونی من این رو به کسی نگفتم. من خیلی چیزها راجب تو فهمیدم پس فکر کنم منصفانه باشه تو هم کمی از من بدونی. من... من آتوفوبیا دارم. جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد. تهیونگ کمی به اطراف نگاه کرد و شونههاش رو باال انداخت. جونگ کوک خندید. چنگال رو برداشت و تیکه ای از کیک رو جدا کرد. جونگ کوک : عیب نداره که ندونی چیه! یعنی ترس از تنهایی! گاهی حتی الزم نیست تنها باشم. با فکر به تنها بودن، حتی اگر وسط جمع باشم، مضطرب میشم. با چنین چیزی مستقل شدن فقط یه رویاست. تهیونگ هم یه تیکه از کیک رو جدا کرد و توی دهنش گذاشت. با دهن پر رو به جونگ کوک گفت: نه... رویا نیست! تو دیشب خونه من خوابیدی! همه ما مشکالت و ترسهای مخصوص به خودمون رو داریم. یا محدودیتهایی که ممکنه ما رو به بقیه وابسته کنه. ولی اینها فقط بعضی از بخشهای زندگی ماست و ما با همه این ها می تونیم برای مستقل بودن تالش کنیم. جونگ کوک به تهیونگ لبخند زد و چینی به بینیش داد. جونگ کوک : حق با توئه! بهتره کمی راجبش فکر کنم. تهیونگ برای خودش و جونگ کوک نوشیدنی ریخت. تهیونگ : اگر نظرت عوض شد. میخواستم بهت پیشنهاد بدم با من هم خونه بشی! به هر حال من تنها زندگی میکنم و عادت بهش ندارم. گذشته از اون دوست ندارم که تنها باشم و باید دنبال یه همخونه بگردم و کی بهتر از تو! تهیونگ لیوانش رو باال آورد و به سمت جونگ کوک گرفت. جونگ کوک هم لیوان خودش رو برداشت و به لیوان تهیونگ زد. جونگ کوک : ممنونم. به پیشنهادت فکر میکنم ولی بابتش ازت ممنونم

One More DayМесто, где живут истории. Откройте их для себя