تهیونگ نگاهی به شلوغی خونه انداخت. فکرش رو نمی کرد یک دورهمی کوچک به چنین فاجعه ای تبدیل بشه.
از اونجایی که این مهمونی به مناسبت قبولی تهیونگ در دانشگاه بود، جونگ کوک نمی خواست با دعوت کردن افراد زیا د باعث
شلوغی خونه بشه، بنابراین سه تا از نزدیکترین دوستانش رو دعوت کرده بود. چون مدتی بود که قصد داشت خونه جدیدش
رو به اونها نشون بده ولی نمیدونست چطور این موضوع رو با تهیونگ در میون بزاره. این جشن کوچک بهانه خوبی بود.
تهیونگ هم قصد نداشت افراد زیادی رو دعو ت کنه. خونه کوچک بود و شلوغی زیاد آزار دهنده می شد. گذشته از این مورد،
تهیونگ حالا یک همخونه داشت و قصد نداشت با شلوغ کاری زیاد و بی مورد، پسر کوچکتر رو کلافه یا دلخور کنه. بنابراین
چهار یا حداکثر پنج تا از دوستانش رو دعوت کرده بود. ولی حالا، خونه با بیشتر از سی نفر پر شده بود و تهیونگ حس میکرد اگر
این وضع ادامه پیدا کنه، اکسیژن کافی برای نفس کشیدن باقی نمی مونه.
تهیونگ و جونگ کوک ، یک روز که هر دو تایم خالی داشتن رو انتخاب کردن و به عنوان روز مهمونی به دوستانشون اطالع
دادن. از صبح زود بیدار شدن و کارشون رو با خرید شروع کردن. تهیونگ تعداد دقیق مهمونها رو میدونست و قصد
داشت به اندازه خرید کنه. نه چون میخواست توی هزینه های مهمونی صرفهجویی کنه، بلکه چون فکر میکرد بعد از مهمونی
راحت شدن از شر خریدهای اضافی کار اعصاب خورد کنی میشه. ولی جونگ کوک مخالف بود. فکر می کرد که باید دو یا
سه برابر مورد نیاز خرید کنن و وقتی تهیونگ مخالف کرد، جونگ کوک با گفتن حرفی که توی ذهنش بود تمام مخالفت
تهیونگ رو در هم شکست.
جونگ کوک : واقعأ که فکر نمیکنی فقط کسایی که دعوت کردیم میان؟! بیخیال! اونا قطعأ ی ک یا دو نفر رو همراه خودشون
میارن. تازه اگه لطف کنن و یه لشگر دنبال خودشون راه نندازن!
گذشته از این، آدم معمولأ توی مهمونی بیشتر از حد معمول میخوره. بیشتر بخریم بهتر از اینه که کم بیاریم!
تهیونگ حالا وقتی به جمعیتی که برای خونه کوچکش زیادی بودن، نگاه می کرد توی دلش از جونگ کوک تشکر میکرد و
ممنون بود که اون رو کنار خودش داره.
برای بار هزارم در طول مهمونی با نگاهش به دنبال جونگ کوک گشت و وقتی تونست پسر و ایستاده در کنار گروه کوچکی
از دوستانش ببینه لبخند زد. در همین لحظه جونگ کوک هم نگاهش رو برای پیدا کردن تهیونگ دور تا دور خونه چرخوند.