تهیونگ از خواب بیدار شد، سرش رو از روی میز بلند کرد و نگاهی به دوروبرش انداخت. اصلأ به خاطر نداشت که چه زمان خوابش برده. خبری از جونگ کوک نبود برای همین بدنش رو کمی کش داد تا بتونه جلوی در رو ببینه. کفشهای جونگ کوک جلوی در نبودن. تهیونگ پوزخندی زدگفت: پس بدون خداحافظی رفت! فکر کنم همه آدمها مثل هم باشن! احمق بودم که به خاطر قیافه آروم و نگاه معصومش فکر کردم با اون احمق عوضی فرقی داره! تهیونگ از روی زمین بلند شد. تمام شب توی حالت نشسته باقی مونده بود برای همین بدنش خشک و دردناک شده بود. سر درد بدی داشت. بیشتر برای نوشیدن زیاد الکل بود ولی خوابیدن روی میز سفت هم کم تأثیر نبود. تمام قوطیهای خالی و باقی مونده خوراکی هایی که شب همراه با نوشیدنیشون خورده بودن به خوبی تمیز شده بود. تهیونگ: حداقل آدم نسبتأ قدر دانیه که همه تمیز کاری رو به عهده من نزاشته! تهیونگ در حالی که چشم هاش رو میمالید به سمت آشپزخونه رفت. پیش از وارد شدن به آشپزخانه زنگ در خونه به صدا در اومد. تهیونگ با تصور اینکه شاید جونگ کوک وسیله ای جا گذاشته باشه دستی به گردنش کشید و به سمت در به راه افتاد. تهیونگ با صدای بلندی که به راحتی از پشت در قابل شنیدن باشه گفت: جونگ کوک؟ تویی؟ چیزی جا گذ_... تهیونگ با باز کردن در، مردی رو دید که تمایلی به دیدنش نداشت. تهیونگ: تو اینجا چه غلطی میکنی؟ مرد با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و این خنده تهیونگ رو به وحشت انداخت چون کامأل مشخص بود که مرد حالت عادی نداره. ناگهان خندیدن رو متوقف کرد و با لحنی جدی شروع به حرف زدن کرد: پس که من اینجا چه غلطی میکنم؟! محض اطالعت من توی این خونه لعنتی زندگی می کنم! با یک احمق کوچولو مثل تو که به خودش اجازه داده وقتی من نیستم کس دیگهای رو به این خونه بیاره. مرد در حالی که سعی داشت تعادلش رو حفظ کنه به سمت تهیونگ قدم برداشت. تهیونگ سعی کرد در خونه رو ببنده ولی موفق نشد با فشاری که مرد مقابلش به در میاورد مقابله کنه. تهیونگ تصمیم گرفت به سمت اتاق بره تا بتونه برای کمک با کسی تماس بگیره ولی قبل از اینکه شروع به دویدن کنه دستش بین دستهای مرد عصبانی اسیر شد. +: کدوم گوری میخوای بری؟ چیه نکنه انقدر با اون پسر کوچولو بهت خوش گذشته که دیگه نمیخوای با من باشی؟ چی بهت داد که حاضر شدی باهاش بخوابی در حالی که مدام من رو رد میکنی؟ تهیونگ: من هیچوقت تو رو رد نکردم! تو بودی که به من خیانت کردی و با هر کسی که توی اون بار لعنتی دیدی خوابیدی! فکرد کردی نمیدونم! مرد سیلی محکمی به صورت تهیونگ زد و تهیونگ رو به زمین انداخت و روی بدنش نشست تا حرکات پسر رو محدود کنه. +: اصأل برام مهم نیست که فهمیده باشی! آره من رفتم و با آدمهای دیگه خوابیدم چون تو نتونستی به اندازه کافی برای من خوب باشی! تهیونگ که به خاطر وزن مرد به سختی نفس میکشید بریده بریده شروع به حرف زدن کرد: اگه... برات... خوب... نیستم. چرا... گورت... رو گم... نمیکنی. میتونی... از خونه ... من... گمشی... بیرون! مرد با صدای بدی شروع به خندیدن کرد و سعی داشت شلوار تهیونگ رو از پاش در بیاره. تهیونگ: چی... چیکار میکنی روانی! مرد بدون اینکه کارش رو متوقف کنه جواب داد: بعد از اینکه اون طور که میخوام باهات بخوابم حتی اگر بخوای هم نمی تونی با کسی جز من باشی! بهت نشون میدم که تو فقط حق داری زیر خواب من باشی! تهیونگ ترسیده بود و شروع کرد به تقال کردن. مرد التماس های تهیونگ رو نشنیده میگرفت و به کارش ادامه میداد. تهیونگ میون گریه هاش صدایی شنید و امید تازهای پیدا کرد. *: تهیونگ... در چرا_... جونگ کوک وارد خونه شد و با دیدن صحنه مقابلش شوکه شد. تهیونگ با چشمهای اشکیش به جونگ کوک نگاه کرد و اسم پسر رو با صدای بغض آلود به زبون آورد. جونگ کوک رو به مرد گفت: االن دقیقأ داری چه غلطی میکنی؟مرد جونگ کوک رو نادیده گرفت و جونگ کوک هم تلفن همراهش رو از توی جیبش دراورد و شروع به تماس گرفتن کرد. جونگ کوک: من دارم با پلیس تماس میگیرم پس... مرد به سمت جونگ کوک حمله کرد و با مشت به صورت جونگ کوک کوبید. مرد با عصبانیت گفت: توی احمق چه غلطی کردی؟! جونگ کوک پوزخند زد. مرد رو به طرفی هل داد و به سمت تهیونگ رفت. تهیونگ رو از روی زمین بلند کرد و بهش کمک کرد تا شلوارش رو درست کنه و در جواب کرد گفت: من جای تو بودم قبل از رسیدن پلیس میرفتم. به نظر نمیاد حالت خوب باشه! چطور میخوای به سواالت پلیس جواب بدی! قطعأ مجبور میشی شب رو توی بازداشت بگذرونی! مرد لعنتی فرستاد و به سمت در خروج رفت و قبل از بیرون رفتن لگد محکمی به در زد. جونگ کوک اشکهای تهیونگ رو پاک کرد. جونگ کوک: حالت خوبه؟تهیونگ فین فین کرد و جواب داد: آ...آره. تو چرا برگشتی؟ جونگ کوک خندید و گفت: من که نرفته بودم! چرا باید بدون خداحافظی یا تشکر برم؟ من رفتم بیرون تا یک چیزی برای صبحونه بگیرم. بعد از نوشیدنی دیشب به یکم سوپ نیاز داشتیم. سر راه بانکی که الزم داشتم رو دیدم و با اعالم مفقودی کارتم یک کارت بانکی جدید گرفتم. برای همین یکم طول کشید. جونگ کوک به سمت کیسه های خریدی که جلوی در رها کرده بود رفت و تهیونگ دور از چشم پسر لبخندی زد. جونگ کوک کیسه ها رو برداشت و به سمت آشپزخونه رفت. جونگ کوک: بهم میگی کاسهها کجاست؟ تهیونگ پشت سر جونگ کوک به سمت آشپزخونه به راه افتاد. تهیونگ: بزار نشونت بدم. تهیونگ به سمت کابینت باالی سینک رفت و جونگ کوک هم کیسهها رو روی میز گذاشت. جونگ کوک: اون عوضی چی میخواست؟جونگ کوک: بهم میگی کاسه ها کجاست؟ تهیونگ پشت سر جونگ کوک به سمت آشپزخونه به راه افتاد. تهیونگ: بزار نشونت بدم. تهیونگ به سمت کابینت باالی سینک رفت و جونگ کوک هم کیسهها رو روی میز گذاشت. جونگ کوک: اون عوضی چی میخواست؟تهیونگ ظرفها رو روی میز گذاشت و تمام حرفهای مرد رو برای جونگ کوک تعریف کرد. جونگ کوک: تو هم به همون که من فکر میکنم فکر میکنی؟ تهیونگ: خب بعید نیست! اون با آدم های زیادی خوابیده! جونگ کوک: یک نفر چقدر میتونه عوضی باشه! حاال خوبه که به خواسته هاش تن نداده بودی! تهیونگ صندلی رو عقب کشید. پشت میز نشست و سرش رو بین دستاش گرفت. تهیونگ: من چندباری مست بودم وقتی ما با هم رابطه داشتیم. نمی دونم اونقدر که الزم بوده احتیاط کردیم یا نه. جونگ کوکدستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت. جونگ کوک: اگر بخوای امروز میتونیم بریم چکاپ. من میتونم باهات بیام. به هر حال کاری ندارم. اینطوری خیالت راحت میشه. بعد هم می تونیم بریم پیش پلیس تا تو ازش به جرم مزاحمت شکایت کنی. اینطوری دیگه نمیتونه نزدیکت بشه. تهیونگ با چشمهای گرد شده به جونگ کوک نگاه کرد. جونگ کوک: چیه؟! چیشده؟! تهیونگ: به نظرت نباید زنگ بزنیم به پلیس و بگیم اون عوضی رفته و نیازی نیست بیان. جونگ کوک لبخند زد و سوپی که خریده بود رو توی ظرف ریخت. جونگ کوک: من اصأل با پلیس تماس نگرفتم. اول که دیدمش متوجه نشدم دوستپسرته. برای همین وانمود کردم که با پلیس تماس گرفتم. فکر کردم برای دزدی یا اخاذی اومده. یک همچین آدمهایی با شنیدن اسم پلیس فرار میکنن. تهیونگ نفس عمیق کشید. تهیونگ: فکر کنم شانس آوردم که پیش بینی تو درست از آب در اومد وگرنه االن هم تو یک کتک حسابی خورده بودی و هم من برای یک عمر بدبخت شده بودم! جونگ کوک پوزخند زد و گفت: فکر کردی میذاشتم اون احمقه معتاد من رو بزنه! خب سخت در اشتباهی! تهیونگ کاسه پر از سوپ رو به سمت خودش کشید. تهیونگ: دست کم نگیرش! زورش زیاده و دستش هم سنگین. جونگ کوک قاشق رو توی کاسه تهیونگ گذاشت و پرسید: تا حاال کتکت زده؟ تهیونگ یک قاشق از سوپ رو خورد و جواب داد: آره... وای خدا این سوپ چقدر خوشمزست! ابروهای جونگ کوکبه هم گره خورد و پشت میز روبهروی تهیونگ نشست و با لحنی به مراتب جدیتر از چند لحظه پیش شروع به حرف زدن کرد. جونگ کوک: نباید چنین اجازهای بهش میدادی! بعد از اینکه صبحونه رو خوردیم میریم بیمارستان و بعد هم پیش پلیس! نباید بزاری بهت آسیب برسونه. تهیونگ حرفی نزد و مشغول خوردن سوپ شد. جونگ کوک هم سکوت رو انتخاب کرد و با اخمی که صورتش رو تزئین کرده بود صبحانه میخورد. تهیونگ سوپش رو زودتر از جونگ کوک تموم کرد و از فریزر مقداری یخ رو بیرون آورد و توی یک کیسه ریخت و کیسه رو مقابل صورت جونگ کوک تکون داد. جونگ کوکاز افکارش بیرون اومدو اول به کیسه و بعد به تهیونگ نگاه کرد و شونههاش رو باال انداخت. تهیونگ: بزارش روی صورتت. دوست ندارم ببینم جای مشت اون عوضی روی صورتت کبود میشه. جونگ کوککیسه رو از تهیونگ گرفت و روی صورتش گذاشت. تهیونگ: من میرم دوش بگیرم. اگه میخوای تو هم میتونی بعد من بری. میتونم بهت لباس قرض بدم. جونگ کوک: واقعأ میتونم از لباسات استفاده کنم؟تهیونگ: البته! تو داری برای امروز وقتت رو به من قرض میدی پس منم لباس هام رو بهت میدم. جونگ کوکبه تهیونگ لبخند زد و تهیونگ از آشپزخونه بیرون رفت و جونگ کوکرو با افکارش تنها گذاشت. ******* تهیونگ: اگر جواب مثبت باشه چیکار کنم؟تهیونگ مضطرب کنار جونگ کوک نشسته بود. نیم ساعتی میشد که در صف، منتظر رسیدن نوبتشون بودن. جونگ کوکبه خاطر کم کردن استرس تهیونگ، برای خودش هم درخواست آزمایش داده بود با اینکه هیچوقت رابطه پرخطر نداشته و از آخرین رابطش هم مدت زیادی گذشته بود. جونگ کوکدست تهیونگ رو گرفت. جونگ کوک: حتی اگر چنین چیزی هم باشه چون زود اقدام کردی مطمئنن میتونن درمانت کنن. فکر نکنم نیازی به نگرانی باشه. جونگ کوک از حرف خودش چندان اطمینان نداشت ولی راه دیگهای برای آروم کردن تهیونگ سراغ نداشت. تهیونگ حرفی نزد، سرش رو پایین انداخت و تا رسیدن نوبتشون با انگشتهای جونگ کوک بازی میکرد.