Part 4

538 101 1
                                    


تهیونگ چند دقیقه پیش از به صدا در آمدن زنگ ساعتی که کوک کرده بود، از خواب بیدار شد. غلتی زد تا رو به پنجره قرار بگیره. این کار براش تبدیل به عادت شده بود. مدتی رو از پنجره اتاق به بیرون نگاه میکرد و کارهای روزانش رو با خودش مرور میکرد و بعد میتونست با انرژی و برنامهای ذهنی برای کارهایی که داشت، از تخت بیرون بیاد. هرچند این عادت مدتی بود که کمی آزار دهنده شده بود. از زمانی که تهیونگ به این خونه نقل مکان کرده بود و این اتاق به عنوان اتاق خواب انتخاب شده بود، این عادت تهیونگ تبدیل به یک عادت دردناک شده بود. برخالف اتاق دیگر که شاید کمی از این اتاق کوچکتر بود ولی پنجرهای داشت که رو به محیطی باز و وسیع باز میشد، پنجرهی این اتاق روبه دیوار ساختمان کناری بود. بدون نوری که هر روز صبح از پنجره به درون اتاق بتابه و بدتر از اون، درخت پیچکی بود که خشک شده بود و آثار اون هنوز روی دیوار قرار داشت. صاحب درخت پیچک، همسایه دیوار به دیوار آپارتمانی که تهیونگ در اون ساکن بود، مردی بدخلق و خسیس بود. تهیونگ از همسایههای پیر یا قدیمی ساختمان خودش در رابطه با اون مرد حرفهای متفاوتی شنیده بود. بعضی ها معتقد بودن که اون مرد از ابتدا بدخلق نبوده و بعد از اینکه همسرش اون رو ترک کرده به چنین روزی افتاده ولی برخی دیگه میگفتن چون چنین اخالق بد و غیرقابل تحملی داشته توسط همسرش طرد شده. تهیونگ نمی دونست که کدوم یک از این حرف ها درسته ولی میدونست که از مرد همسایه بیزاره. مرد بدخلق بعد از اینکه دید درخت پیچک اونقدری بزرگ شده که شاخههای رونده اون دیوار ساختمانی که پشت حیاط خونش قرار دارن رو تزیین کرده، تنه درخت رو قطع کرد. نمی شد شاخههای رونده رو از دیوار جدا کرد. پس اون ها همین طور چسبیده به دیوار موندن. حتی بعد از اینکه خشک شدن و دیگه برگی نداشتن. تهیونگ گاهی تصور میکرد که این دیوار با وجود برگ های سبزی که تمام اونور پوشونده بود میتونست خیلی زیبا باشه، هرچند که خودش هیچ وقت نتونست دیوار رو پوشیدهاز برگهای سبز ببینه . شاید اگر دیوار با شاخههای خشک پر نشده بود تهیونگ تا این اندازه از این پنجره و این اتاق بیزار نبود. در آخر، تهیونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد و از فکر کردن دست کشید. احساس میکرد تا زمانی که بعد از بیدار شدن، چشمش به درخت خشکیده میفته نمی تونه روز خوبی رو شروع کنه. تهیونگ نگران بود که بعد از پیشنهادی که به جونگ کوک داده؛ اگر پسر بخواد اتاق کوچک ت ر رو که به مراتب از این اتاق بهتر و پر نور تره انتخاب کنه، خودش مجبور باشه تا زمانی که توی این خونست با حس بدی بعد از بیدار شدن مواجه شه. ولی با وجود این احتمال تهیونگ، نه می خواست و نه میتونست، پیشنهادی رو که داده بود پس بگیره. تهیونگ به سمت در اتاق رفت. با اینکه در نیمه باز بود ولی صدایی نمی اومد و تهیونگ فکر می کرد که شاید جونگ کوک صبح زود خونه رو ترک کرده باشه. ولی با این حال ترجیح میداد که اول دست و صورتش رو بشوره که اگر جونگ کوک هنوز خونه بود، تهیونگ رو با چهرهی بهم ریخته و خوابالو نبینه. خونه تهیونگ جزو خونههای کوچیک ولی خوش ساخت محسوب میشد. برای همین یک حموم دستشویی درست کنار اتاق خوابش و بین این اتاق و اتاق محبوب تهیونگ قرار داشت. تهیونگ قبل از اینکه وارد دستشویی بشه نگاهی به اتاق دیگر انداخت که هنوز با وسایل جشن تزیین شده بود. تهیونگ لبخند زد و وارد دستشویی شد. بعد از شستن صورتش و مسواک زدن، با دستهای مرطوب موهاش رو عقب زد. به سمت نشیمن رفت. یکی از خوبیها یا بدی های خونه تهیونگ این بود که از نشیمن تقریبأ میشد همه خونه رو دید. بعد از اینکه وارد نشیمن شد. متوجه جونگ کوک شد که توی آشپزخانه مشغول آشپزی برای درست کردن صبحانهست. جونگ کوک هدفون بزرگی که متعلق به تهیونگ بود و مدتهای زیادی زیر یکی از مبلهای نشیمن رها شده بود رو روی گوشهاش گذاشته بود و آروم و بی صدا با متن آهنگ لب زنی میکرد. جونگ کوک متوجه تهیونگ نشد تا زمانی که پسر درست مقابلش قرار گرفت. جونگ کوک با یک دست هدفون رو از روی گوشهاش پایین داد. جونگ کوک: هی! سالم! کی بیدار شدی؟ تهیونگ لبخند زد و جواب داد: چند دقیقه ای میشه! داری چیکار میکنی؟ جونگ کوک کاسهای که توی دستش بود رو جلوی صورت تهیونگ تکون داد و گفت: داشتم صبحونه آماده میکردم. صبح یکم زود پاشدم. تقریبأ آمادست. تهیونگ میز کوچک و دونفرهای برای گوشه آشپزخونه گرفته بود که هیچ وقت استفاده نشد. همیشه مجبور بود که تنها غذا بخوره و برای این کار ترجیح میداد جلوی تلوزیون و توی نشیمن این کار رو انجام بده. جونگ کوک آخرین ظرف رو هم روی میز گذاشت و پیشبندش رو باز کرد و رو به تهیونگ گفت: صبحانه آماده سرو هست قربان! تهیونگ خندید و با مشت ضربه آرومی به بازوی جونگ کوک زد و جونگ کوک ادای درد کشیدن رو دراورد. تهیونگ پشت میز نشست و یکم از سوپی که وسط میز و توی کاسه محبوبش بود رو چشید. طعم سوپ بی نظیر بود. جونگ کوکبا چشمهایی مشتاق و منتظر به تهیونگ نگاه میکرد. جونگ کوک: مزش چطوره؟ تهیونگ چشمک زد و گفت: عالیه! به نظر نمیاومد آشپزیت انقدر خوب باشه! جونگ کوک نفس عمق کشید و گفت: نگران بودم که از طعمش خوش ت نیاد! تهیونگ کمی بیشتر از سوپ خورد و گفت: ولی من عاشقش شدم! جونگ کوک هم کمی از سوپ چشید و سرش رو تکون داد. کمی برنج برای تهیونگ توی کاسه ریخت و مقابل پسر که با ولع از سوپ میخورد، روی میز گذاشت. جونگ کوک: با برنج بخور. دلدرد می گیری. تهیونگ: دیشب خوب نخوابیدی؟ جونگ کوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد. جونگ کوک: چطور؟ تهیونگ کمی آب خورد و جواب داد: زیر چشمهات گود افتاده. کاناپه اذیتت کرد؟ جونگ کوک یک قاشق پر از برنج رو توی دهنش گذاشت و گفت: نه. جونگ کوک مکث کرد تا برنج رو قورت بده و بعد ادامه داد: داشتم فکر میکردم. برای همین نتونستم بخوابم. داشتم فکر می کردم امروز برم خونه تا با پدرم صحبت کنم. میخوام قبل از اینکه ترس یا نگرانی سراغم بیاد راجع به مستقل شدن با پدرم حرف بزنم. جونگ کوکبه تهیونگ نگاه کرد که با آرامش در حال خوردن صبحانه بود. جونگ کوک: البته اگر هنوز پیشنهادت سر جاش باشه. تهیونگ کمی از سوپ خورد و گفت: هست! جونگ کوک لبخند زد. جونگ کوک: احتماأل امشب رو با پدرم بگذرونم. می خوام خوب باهاش صحبت کنم که نگران این تصمیمم نباشه. وسایلم رو هم جمع میکنم. میتونیم بعد راجب جابهجایی وسایلمون و بقیه موارد با هم صحبت کنیم. تهیونگ قاشقش رو روی میز گذاشت. تهیونگ: فکر خوبیه. منم توی این فاصله وسایلی که مال خودم نیست یا هست ولی دیگه نمی خوامشون رو جمع میکنم تا ازشون خالص بشم. اینطوری جای بیشتری خواهیم داشت. جونگ کوک هم قاشقش رو روی میز گذاشت و گفت: زیاد خودت رو اذیت نکن. من وسایل زیادی نیس ت که بخوام با خودم بیارم و بیشتر چیزها رو ترجیح میدم متناسب با جایی که داریم، بخرم. اینطوری مشکل چ یدمان پیدا نمی کنم. تهیونگ: این کاریه که باید انجام بدم. برات از روی کلید خونه یکی میسازم. جونگ کوک: ممنون. بیا بعد راجب اجاره خونه و بقیه هزینهها با هم حرف بزنیم. تهیونگ از پشت میز بلند شد و شروع به جمع کردن ظرف ها کرد. تهیونگ: باشه. فعأل عجلهای براش نیست. جونگ کوک: به این زودی سیر شدی؟ تهیونگ: من امروز زیاد اشتها ندارم. جونگ کوک هم بلند شد تا توی جمع کردن ظر ف ها به تهیونگ کمک کنه. تهیونگ: تو بشین بقیه صبحانت رو بخور! جونگ کوک کاسه رو از دست تهیونگ گرفت و گفت: منم زیاد اشتها ندارم. بعد از اینکه ظرفها رو شستم می رم بیرون. تهیونگ: خودم می تونم بشورم. جونگ کوک، تهیونگ رو به سمت بیرون آشپزخونه هل داد و گفت: الزم نکرده! خودم میشورمشون. تو برو به کارهات برس. جونگ کوک هدفون رو دوباره روی گوشش گذاشت و اینبار زیر لب با آهنگ زمزمه میکرد. تهیونگ نمی تونست با جونگ کوک بحث کنه پس به سمت اتاق خواب به راه افتاد. قصد داشت تا قبل از تموم شدن روز از شر تمام وسایلی که آزارش میدادن خلاص بشه.

One More DayTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang