تنها کسی که بذهنم رسید دوست صمیمیم بوگیوم بود
شمارش و گرفتم با چنتا بوق جواب داد، براش شرایطمو تعریف کردم ولی اسمی از تهیونگ نبردم فقط گفتم که یه شخصی دزدیدتم و نمیدونم قصد داره چیکار کنه . اونم با نظرم موافق بود و گفت که سعی کنم از دستش فرار کنم، ولی خونوادم روچیکار میکردم؟
تهیونگ یجورایی اونارو گروگان گرفته بود. اول باید میفهمیدم اونا کجان، بعدشم یه راهی برای باز کردن ردیاب پیدا میکردم، یه راهیم برا فرار از دست دوربینا که همه جا کار گذاشته شده بود، برا همه اینا باید با تهیونگ خوب میشدم ،باید کاری میکردم بهم اعتماد کنه، تا بتونم از دستش فرار کنم و خونوادم رو نجات بدم . تو همین فکرا بودم که تهیونگ اومد تو اتاق+اینجا در نداره
ـ زبونت دراز شده بچه،پشتت درد نمیکنه
لبخند رو لبش ترسناک بودآشغال عوضی چه بلایی سرم آوردی+
ـفقط چک کردم ببینم چقدر تنگی
برو بیرون از اتاقم+
اومد رو تخت نشست و صورتشو به صورتم نزدیک کرد
ـ مراقب رفتارت باش بچه اون اتاق رو که دیدی؟من فقط منتظرم تا قوی تر بشی و از وسایل اون اتاق استفاده کنم از همین الان میتونم صدای ناله هات و تصور کنم
خیلی بیشعوری+
روم رو ازش برگردوندم و پشتمو بهش کردم و خوابیدم . با حس سردی دستاش که زیر پیرهنم میرفت از جام پریدم
چه غلطی داری میکنی؟+
به حرفم اهمیتی نداد
دستشو آروم روبدنم میکشید کنار گوشمو لیس زد و پچ پچ وار گفت
ـ با کی داشتی حرف میزدی؟
هیچ کس+
آروم شروع کرد به کشیدن نوک سینه هام و ماساژ دادنشون
دستت و بکش+
سعی کردم هلش بدم عقب
نوک سینمو تو دست گرفت و محکم کشید و سر شونم رو گاز گرفت . با حس دردی که به هم داده بود داد کشیدم ،دستشو از سینم جدا کرد و برم گردوند به طرف خودش یکی از پاهاش رو بین پاهام گذاشت و با یه دستش دستام رو بالای سرم نگه داشت
با کی حرف میزدی+ولم کن
صورتشو بهم نزدیک کرد لباش فاصله کمی از لبام بود . گرما نفسش لبام رو میسوزوند سرمو چرخوندم که لاله گوشم رو به دهن گرفت با زانوش داشت به پایین تنم فشار میاورد . قصدش رو میدونستم و نمیخواستم بازم تحقیر بشم
ـ با کی حرف میزدی؟
فقط میخواستم از این وضعیت خلاص بشم
بوگیوم+
ـدوست دبیرستانت؟
مغزم اون قدر کار نمیکرد که بخوام بپرسم دوستم و از کجا میشناسه
آره+
همین طور که گردنم و میک میزد آروم زمزمه کردـ ازش خوشم نمیاد دیگه حق نداری باهاش حرف بزنی
لرزشی که صداش روی گلوم ایجاد میکرد باعث میشد بیشتر تحریک بشم ولی نمیخواستم که بفهمه
یکی از دستش هاشو پایین آورد و شلوارم رو یکم پایین کشید . شروع کرد به دست کشیدن روی باسنم دیگه نمیتونستم صدای نالم رو ساکت کنم شروع کردم به آه کشیدن ولی بازم به کارش ادامه داد . وقتی مطمئن شد که کامل تحریک شدم از روم بلند شد
ـ لباساتا و در بیار
میخوای چیکار کنی+
ـگفتم لباسات و در بیار
شروع کردم به باز کردن دکمه لباسم ودرش آوردم
ـ شلوارتم در بیار
به حرفش گوش دادم به شدت خجالت میکشیدم

YOU ARE READING
sweet revenge
Fanfictionانتقام شیرین ( sweetrevenge) کاپل : ویکوک ژانر : انگست،ارباب برده ایی، اسمات،عاشقانه،رمز الود °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° زندگی جونگکوک با اومدن اون سوپراستار، دچار تغییرات وحشتناکی شده بود اون میخواست از کی انتقام بگیره؟ از یه پسر عادی؟ فکر کنم این...