بعد از بیست دقیقه رانندگی به یه ویلا دوبلکس با نمای سفید رسیدیم. سرو صدای موسیقی از داخل ویلا به راحتی به گوش میرسید و منو به شدت کنجکاو کرده بود . تهیونگ به هیچ کدوم از سوال هام درباره این که این ویلا برای کیه یا چرا اینجاییم جواب نداده بود، وقتی وارد ویلا شدیم یک دفعه صدای ترکیدن چیزی اومد و رو سرمون کاغذهای رنگی ریختن.همه به سمت ما می اومدن و نامزدی منو تهیونگ رو تبریک میگفتن و برامون ارزوی خوشبختی میکردن . تو شوک بودم سوپرایز شده به تهیونگ نگاه میکردم که با لبخند مغروری منو زیر نظر داشت. این جشن نامزدی که تهیونگ با هماهنگی چند نفر دیگه گرفته بود عجیب باعث خوشحالیم شده بود .
به سمتش چرخیدم و یقش رو گرفتم و به طرف خودم کشیدمش و با همه حس خوبی که تو این لحظه داشتم بوسیدمش، صدای دست و جیغ بخاطر بوسه من زیاد شد
+ممنونم تهیونگ
تنها جمله ای بود که توی اون لحظه تونستم به زبون بیارم . قبل از این که تهیونگ چیزی بگه چند نفر دست منو کشیدن و به سمت قسمت رقص بردن. چندین ساعت رقص و نوشیدنی باعث شده بود احساس خستگی کنم و این از چشم تهیونگ دور نمونده بود. با جام تو دستش به سمت حرکت کرد و کمرمو گرفت و اروم پشتم رو نوازش میکرد. روی موهام رو بوسید و با صدای بلند رو به همه گفت که برن داخل باغ ویلا، خودشم با من همراه شد و با ارامش به سمت باغ حرکت کردیم.
وقتی بین جمعیت قرار گرفتیم از جیبش جعبه ای بیرون اورد و وقتی درشو باز کرد تونستم دوتا حلقه نقره ای رنگیو که به زیبایی میدرخشید داخلش ببینم. هر لحظه چشمام داشت با کار هاش دشت تر میشد، یکی از حلقه هارو از جعبه خارج کرد و دستم کرد اون یکی حلقه رو بهم داد تا من که دستش کنم.
بقیه با لبخند به ما نگاه میکردن. تو چشماش خیره بودم و میخواستم حرفی بزنم اما هیچ صدایی ازم خارج نمیشد و فقط لب هام حرکت میکردن. اونقدر توی شک بودم که نمیدوستم چی باید بگم، چشمام از اشک پر شده بود و منتظر بود تا شروع به باریدن کنه که با صدای انفجاری توی جام پریدم و به خودم اومدم و بالای سرمو نگاه کردم.
آتیش بازی زیادی تو آسمون شروع شده بود صحنه خیلی قشنگی رو به وجود اورده بود. هیچ وقت فکر نمیکردم تهیونگ همچین کاری برای خودمون بکنه ولی مثل این که تصوراتم از تهیونگ تو این چند وقت کاملا اشتباه بود. وقتی به تهیونگ این چند وقت فکر میکنم ترس کوچیکی به دلم میشینه که نکنه اشتباهی انجام بدم و این تهیونگ عاشق جاشو به تهیونگی که منو تنبیه میکنه بده
آخرای شب جشن به خوبی تموم شد و بعد از بدرقه مهمونها با تهیونگ به اتاقای طبقه بالای ویلا رفتیم. از وقتی به ویلا اومدیم به طبقه بالا نرفته بودم. طبقه بالا بزرگ بود و چندین در داخلش وجود داشت.با صدای ارومی که خستگی توش به وضوح نمایان بود گفتم
+کدومش اتاق منه؟
از پشت بغلم کرد و کنار گوشم گفت
_از این به بعد تو یه اتاق میخوابیم خرگوش کوچولو
اوه خدای من این دیگه تو تصورم نمیگنجه. چجوری هرشب کنارش خودم و کنترل کنم وقتی عادت دارم تو خواب بغلتم و جا به جا بشم؟ مطمئنم قرار حسابی بابت این عادتم مسخرم کنه . ناخود آگاه گفتم

YOU ARE READING
sweet revenge
Fanfictionانتقام شیرین ( sweetrevenge) کاپل : ویکوک ژانر : انگست،ارباب برده ایی، اسمات،عاشقانه،رمز الود °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° زندگی جونگکوک با اومدن اون سوپراستار، دچار تغییرات وحشتناکی شده بود اون میخواست از کی انتقام بگیره؟ از یه پسر عادی؟ فکر کنم این...