part 3

2.8K 382 44
                                    

به شدت نگران بودم میترسیدم
از آرامش تهیونگ
از سرنوشت
از آینده
از گذشته تهیونگ
از رفتارش
نمیدونستم وقتی میاد خونه میخواد چیکار کنه . این
به شدت به ترس من راجب تهیونگ اضافه میکرد .یکم
تو اینترنت گشتم و آهنگای تهیونگ رو دانلود کردم.
واقعا عالی بود صداش، نوشته بود که آهنگ ساز بعضی
از کاراش خودشه
اطلاعات جالبی راجب تهیونگ تونستم پیدا کنم ، حتى
عضو کلوپ طرفداراش شدم . از همین الان داشتن
راجب نامزد تهیونگ نظر میدادن و بیشترشون ازش
متنفر بودن و آرزوی مرگشو داشتن.
میترسیدم اگه بشناسنم واقعا بلایی سرم بیارن چیزایی جالبی راجب ساسانگ فنا نشنیده بودم . سعی کردم برا فرار از افکارم به باغ پشت ویلا پناه ببرم. هنزفری و گوشیم رو برداشتم و رفتم بیرون . میترسیدم با خدمت کارا صحبت کنم و تهیونگ عصبانی بشه پس فقط اومدم تو باغ و به کسی چیزی نگفتم. نزدیک آخرای باغ یه راه آب پیدا کردم که یه درخت بزرگ سایه انداخته بود به تنه درخت تکیه دادم و هندزفریام رو توی گوشم گذاشتم.

نفهمیدم کی خوابم برد ، وقتی بیدار شدم شب شده بود.
سریع خودمو به ویلا رسوندم که با صدای داد تهیونگ
شکستن وسایل مواجه شدم . میترسیدم برم تو ، در رو
آروم باز کردم که با تهیونگ چشم تو چشم شدم .
کت و شلوار استیجش تنش بود که چند جاش خونی شده بود.
موهای بهم ریختش و چشمای قرمز از عصبانیتش ترسناک ترش کرده بود به شدت نفس نفس میزد. با صدایی که از شدت دادایی که زده بود گرفته بود گفت
_ بیا تو کاریت ندارم.
با اون قیافه ای که تهیونگ پیدا کرده بود من ترجيه
میدادم فرار کنم تا نزدیکش بشم .
یه قدم رفتم عقب ، سعی کردم مظلوم ترین حالتی که میتونم و به خود میگیرم. تهیونگ شبیه شیر زخمی بود که منتظر حملس
- جانگ کوک با پای خودت بیا این جا
و به جلوش اشاره کرد
با خودم گفتم (آره حتما میام اون جا که تو بخوریم
زنده زنده) بازم به قدم عقب رفتم
_ جانگ کوک به اندازه کافی صبرمو محک زدی مراقب
رفتارت باش
( چشم آقا شیره من میام ولی تو من و نخور)
با حس شوخ طبیعی که از روی ترس سراغم اومده بود
تهیونگ رو شبیه شیرسفید با یه عالمه یال تصور میکردم که دندوناش بیرون زده و آب از لب و لوچش راه افتاده و داره نگاه طعمش میکنه، سعی میکردم به
تصور ذهنیم از تهیونگ نخندم ولی همین کنترل کردن باعث شد یه پوزخند تو صورتم شکل بگیره با دیدن پوزخندم تهیونگ به سمتم حمله کرد
( خاک بر سرت جانگ کوک با این حس شوخ طبعی مزخرفت الان میخوای گندی و که زدی و چه جوری جمع کنی )
همین طور که با خودم حرف میزدم جیغ کشان به اون
سمت سالن فرار کردم
+ تهیونگ توضیح میدم
همین طور که قدم به قدم بهم نزدیک میشد گفت
_ بگو
+ بخدا تو باغ بودم خدمتکارا دیدن رفتم تو باغ خوابم برد اون جا، استیجتم دیدم ، رفتم آهنگاتو دانلود
کردم، خیلی خوب بود من عاشق آهنگات شدم
ترسیده بودم و داشتم چرت و پرت به هم میبافتم ولی تهیونگ هم چنان مثل شیر زخمی به طرفم میومد چند قدم آخر و سریع تر برداشت دستش و گذاشت رو گلوم و کوبیدم به دیوار پشت سرم
بخاطر برخورد سرم با دیوار یکم گیج شدم و خون ریزی دستم دوباره شروع شد ولی تهیونگ متوجه نبود
-کی به تو اجازه داد بری تو باغ
+ تهی..
هنوز دهنم و کامل باز نکرده بودم که با پشت دست کوبید تو دهنم
_ گفتم کی به تو اجازه داده بری بیرون
+ خوا ..
این بار نزاشت جملم کامل بشه باسیلی زد تو صورتم
همه خدمتکارا وایساده بودن ولی کسی جرعت نداشت
بیاد جلو
- يباره دیگه میپرسم کی به تو اجازه داده بود بری بیرون ؟
تک تک کلماتش و با داد میگفت طعم خون تو دهنم باعث میشد نخوام دهنم و دوباره باز کنم .محکم تر گلوم و فشار داد و گفت حرف بزن
وقتی جوابی ازم نشنید پرتم کرد رو زمین بعدم دستم
و گرفت و کشون کشون دنبال خودش کشید. زیر لب چیزایی با خودش زمزمه میکرد
_نمیخواستم اذیتت کنم، میخواستم صبر کنم خودت بیای جلو، خودت نمیخوای، لعنت به من که باهات این همه راه اومدم، باید از اول این کارو میکردم لیاقت خوب زندگی کردن نداری .
دوباره داشت به نفر دیگه میشد حرفاش هر لحظه
ترسناک تر میشد نمیفهمیدم میخواد چیکار کنه.
+ تهیونگ دستم خواهشم میکنم ولم کن
- ساکت باش ، الان حالیت میکنم با کی طرفی فرار
میکنی از این جا؟؟ با چند نفر بیرون این جا حرف زدی؟ چنتاشون بهت دست زدن؟
+ تهیونگ بیرون نبودم
- ساکت شوو فکر کردی با بچه طرفي من كل باغ و گشتم ولی نبودی .
در اتاقشو باز کرد و من و پرت کرد تو اتاق، تنها چیزی که فرصت کردم ببینم این بود که طرف اتاق کاملا
شیشه بود و به باغ مشرف میشد . کتاب خونش و که
ریل زیرش بود کنار زد و به در پشتش مشخص شد، در رو باز کرد و منو پرت کرد تو اتاق . نمیدونستم باید
چیکار کنم اتاق ترسناک با عنواع وسایل شکنجه و شکنجه جنسی توش بود داد کشیدم،
+ تهیونگ ولم کن بخدا تو باغ بودم گوشی و هنزفریم
رو اونجا جا گذاشتم
با صدای دادم برگشت طرفم. صورتشو آورد نزدیک . کنار گوشم گفت
_ مگه نگفتم از داد کشیدن خوشم نمیاد
از این حالتش میترسیدم، از این آرامش یهوییش عقب عقب داشتم میرفتم که پاشو گذاشت رو دستم و
فشار داد ، درد بدی توی دستم پیچید خونریزیشم بیشتر
شد
_ ادرس بده کجای باغ بودی ؟
+ ته باغ نزدیک دیوار کنار راه آب و اون درخت بزرگ
سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون قبل رفتنش
برگشت طرفم و گفت
_وای به حالت اگه دوروغ گفته باشی
درد و خون ریزی دستم همه انرژیم رو ازم گرفته بود، دراز کشیدم کف اتاق و اطراف و نگاه کردم، جای ترسناکی بود یعنی تهیونگ واقعا میخواست از اینا رو من استفاده کنه؟ شلاق با سایزای مختلف، دستبندایی که به دیوار وصل شده بودن، چاقو، دیلدور با سایزای مختلف و خیلی چیزای دیگه که من حتی اسمشونم نمیدونستم تهیونگ این اتاق و برا چی میخواست؟ چند نفر و تا حالا این جا آورده؟ اگه به حرفاش گوش ندم میخواد رو من امتحانشون کنه؟
من نمیتونم این جا بمونم، باید فرار کنم با همین فکرا از شدت ضعف بیهوش شدم.
با درد بدی توی پایین تنم توی تختم به هوش اومدم ، با حس سنگینی چیزی دور پام نگاه کردم دیدم بهم رد یاب وصل کرده ، پایین تنم خیلی درد میکرد نمیدونم چه بلایی سرم آورده بود . این رفتارش دیگه خیلی زیاده روی بود مگه چیکار کرده بودم که بهم ردیاب وصل کرده، گوشی و هنزفریم و روی میز کنار تخت پیدا کردم .
دلم میخواست با یه نفر حرف بزنم و درد و دل کنم . تنها کسی که به ذهنم رسید دوست صمیمیم بوگیوم بود

*~*~*~*~*~*
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید
بهش عشق بورزید💜~💜
هرچی ووت و نظر بیشتر باشه من سریع تر پارت بعدی میزارم
پس
ووت و نظر فراموش نشه خوشگلای من 😊

sweet revenge Where stories live. Discover now