تازه تو وان آب سرد دراز کشیدم که تهیونگ اومد تو اتاق ،در حموم رو با شدت باز کرد
خیلی عصبانی بود نمیفهمیدم چرا...
دستمو گرفت و از توی وان کشیدم بیرون
+چی شده تهیونگ؟
- یه کلمه حرف بزنی زنده نمیزارم
پرتم کرد روی تخت و خیمه زد روم
-این کی بود زنگ زد بهت
+منظورت کیه؟
- همین یارویی که زنگ زده سراقت رو میگیره، میگه نگرانت شده
+من نمیدونم کیو میگی
داد کشید
-به من دروغ نگو جونگ کوک کشتمت اگه بفهمم باهم رابطه دارین یا حتی اشتباهی شمارش رو گرفتی
میترسیدم ازش، خیلی ترسناک شده بود. حتی اون موقع هم که با بوگیوم حرف زدم انقدر ترسناک نشده بود.
نمیدونم کی به گوشیم زنگ زده بود که تهیونگ انقدر ترسناک شده .
تهیونگ از اتاق رفت بیرون ، منم رفتم لباس بپوشم که جای دستای تهیونگ دور مچم سیاه شده بود رو دیدم.
هر لحظه یه بلای جدید سر من میاره؛ لج باز زور گو.
دلم میخواست پیانو بزنم ،بیکاری برام عذاب آور بود. نگاه به گیتار کنار اتاق کردم که از روز اول بهش دست نزده بودم،از گیتار یه چیزایی سر درمیاوردم ولی نه در حد پیانو .
یکی از خدمت کار ها رو صدا کردم تا برام مشروب بیاره. پرده های اتاقم کامل کشیدم دلم سیگار میخواست به خدمتکار گفتم که اونم برام فراهم کرد.
گیتار، اتاق تاریک، مشروب و سیگار ،جون میده برا فراموش کردن این چند وقت.
گیتارو برداشتم و شروع کردم به زدن و باهاش خوندن
مشروبی که برام آورده بود خیلی قوی بود، دود سیگار اتاق رو گرفته بود ،سرم گیج میرفت دلم میخواست داد بکشم.
تلو تلو خوران بلند شدم و دور اتاق تاب خوردم. زنجیر دور پام پیچید و خوردم زمین، شروع کردم قهقه زدن و سعی کردم دوباره از جام بلند شدم.
وایسادم وسط اتاق و شروع کردم به داد کشیدن بطری مشروب دستم بود و دور خودم میچرخیدم دیوونه شده بودمدلم میخواست یه چیزی و بشکنم،رفتم سمت میز و هرچی روش بود ریختم پایین، به خورده شیشه ها نگاه میکردمچهره خودم رو تو آیینه میدیدم. از ضعف خودم متنفرم، با مشت کوبیدم تو آیینه
(اااا دستم برید)خندیدنم دست خودم نبود.
بازم مشت زدم تو آیینه،(عه نگا آیینه قرمز شده،جدیدا آیینه هارو قرمز میسازن)
یه قلپ دیگه از مشروبم خوردم .دوباره با مشت زدم تو آیینه،خورده شیشه های کف اتاق پام رو بریده بودن. روی زانوم فرود اومدم دلم گریه میخواست
دستمو گذاشتم رو صورتم و گریه کردم.
شوری اشکام زخمام رو میسوزوند ولی زخم دلم آروم نمیشد ،تک تک حرفای تهیونک راجب پدرم یادم میومد ،تک تک کاراش، عصبانیتم دوباره زیاد شد
چشمم به گیتار افتاد و کوبیدمش به دیوار شروع کردم به داد کشیدن
+ازتون متنفرم،از همتون متنفرررررررررررم
دیگه جونی برام نبود ،درد حنجرم به درد زخمای دست و پام اضافه شده بود، یه سیگار دیگه روشن کردم ، رو زمین دراز کشیدم و به سقف زل زدم، ذهنم خالی خالی بود، دلم میخواست بخوابم، با فکر این که تهیونک تو این وضعیت ببینتم چیکار میکنه چشمام بسته شد.*~*~*~*~*
رو تخت تهیونک بیدار شدم، دکتر رو بالای سرم دیدم، زخمام رو پانسمان کرده بود و داشت سرومم رو چک میکرد .
تهیونگ وقتی چشمای بازم رو دید صورتم گو بوسید و گفت:
_ چرا این بلا رو سر خودت آوردی عزیزم دو روز تحمل میکردی زنجیر رو از پات باز میکردم.
سرمو تو بغلش گرفت و موهام رو نوازش میکرد، دکتر گفت حالم خوبه و باید چیزای تقویتی بخورم و رفت
سرومم که تموم شد تهیونگ با مالیمت از دستم در آوردش ، به خدمتکارا گفت که برام سوپ درست کنن خودشم تمام مدت پیشم بود.
بعد از خوردن سوپ یکم حالم بهتر شده بود
تهیونگ اومد و کنارم خوابید، سرم رو گذاشت روی سینش و همین طور که تو موهام دست میکشید شروع کرد حرف زدن باهام
جونگ کوک ،دیگه این کارو نکن به خودکشی فکر نکن خواهش میکنم هر چقدرم اذیتت کردم ، من نمیخوام از دستت بدم
با شنیدن حرف های تهیونگ یه حالی شدم حس عاجزی که تو صداش بود قلبم رو آروم میکرد .
-جونگ کوک نمیدونی با چه حالی دکتر خبر کردم وقتی اون جوری پر خون کف اتاق دیدمت، یه لحظه حس کردم دیگه زنده نیستم خواهش میکنم دیگه این کارو باهام نکن .
با زمزمه های تهیونک کنار گوشم خوابم برد؛ ته دلم امید وارم بودم تهیونگ همیشه همین قدر مهربون بمونه.
*~*~*~*~*

YOU ARE READING
sweet revenge
Fanfictionانتقام شیرین ( sweetrevenge) کاپل : ویکوک ژانر : انگست،ارباب برده ایی، اسمات،عاشقانه،رمز الود °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° زندگی جونگکوک با اومدن اون سوپراستار، دچار تغییرات وحشتناکی شده بود اون میخواست از کی انتقام بگیره؟ از یه پسر عادی؟ فکر کنم این...