part 6

2.6K 368 34
                                    

نفهمیدم کی تو بغل تهیونگ خوابم برد ولی وقتی بیدار شدم به شکم روی تختم خوابیده بودم و با حس سوزش جای شلاقا یادم اومد چه بلایی سرم اومد .

شوکر رو داخلم حس میکردم ، این کارش از همه وحشت ناک تر بود مخصوصا که فردا با کارگردان قرار داشتم تا راجب فیلم نامه باهام حرف بزنه .

داشتم فکر میکردم که چجوری به تهیونگ راجب کارگردان مردی بگم که از چهره من خوشش اومده و میخواد تو فیلمش بازی کنم. 

دلم میخواست بازیگری رو امتحان کنم،  خودش گفت که باید بین مردم شهرت پیدا کنم تا بتونه نامزدیمون رو اعلام کنه.

باید باهاش حرف میزدم، پشت در اتاق تهیونگ بودم چند بار خواستم در بزنم ولی میترسیدم.

بالاخره در زدم ، صدای تهیونگ اومد
_ بیا تو
سرمو از لای در آوردم تو
+تهیونگ وقت داری حرف بزنیم
_ بیا تو، گوش میدم

جلوش وایساده بودم و این پا اون پا میکردم، نمیدونسنم چجوری بهش بگم

- جانگ کوک حرفت رو بزن . اگه اشتباهی کردی بگو کاری باهات ندارم
+نه چیز فقط...

چشمام رو بستم و پشت سر هم شروع کردم به گفتن

_کارگردان موزیک ویدئوت ازم خواسته تو فیلمش بازی کنم فردا قرار گذاشته تا برم فیلم نامه رو بخونم

تهیونگ حرفی نمیزد چشمام رو باز کردم ،اخم رو پیشونیش ترسناک بود.

_ خودم باید باهات بیام، فیلم نامه هم باید بخونم، اگه خوب بود اجازه میدم بازی کنی.
+واقعا اجازه میدی؟
_ آره،من نمیخوام جلو پیشرفتت رو بگیرم

دلم میخواست از خوش حالی جیغ بکشم. پریدم بغلش و لپش رو بوسیدم.

کارم کاملا  غیر ارادی بود،   اومدم از بغلش بیام بیرون که دستش و انداخت دورم و نگهم داشت

هنوز تو ذوق اجازه دادنش بودم

_ شجاع شدی بچه
لبام و غنچه کردم و گفتم
+مگه بده

یه لحظه حس کردم شبیه دختراس رفتارم ، یکم خودمو جمع و جور کردم.  تهیونگ داشت با لبخند نگام میکرد .

_ نه که بد نیست خیلیم خوبه

بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید . حس خوبی بود،  دلم میخواست همیشه همین قدر آروم باشه

کنار گوشم گفت
-شوکر که اذیتت نمیکنه
+میشه درش بیاری؟
_ یه هفته گفتم تازه دو روزش رفته
+خب پس درش بیار میخوام برم حموم

رو دست بلندم کرد و گفت
_ باهم میریم

شروع کردم خندیدن
+تهیونگگگگگ  بزارم زمین الان میفتم

سرمو تو گردنش قایم کردم.  از ارتفاع میترسیدم و قد تهیونگ یکم زیادی بلند بود حس میکردم هر لحظه ممکن بندازتم زمین

تو حموم گذاشتم زمین. رو صورتش یه لبخند محوی بود.
شوکر رو از بدنم در آورد.

تو وان آب گرم خوابیده بودم حس خوبی بود تهیونگم رو به روم دراز کشیده بود یه لحظه دلم خواست اذیتش کنم.

یکم آب پاشیدم تو صورتش.
چشماش رو باز کرد و با تعجب داشت نگام میکرد که دوباره آب پاشیدم تو صورتش،  اونم شروع کرد آب پاشیدن تو صورت من.

جفتمون بلند بلند میخندیدیم ، بار اولی بود که صدای بلند خندیدنش رو میشنیدم چقدر صداش قشنگ بود.

سرمو به شدت تکون دادم تا نزارم افکارم جولون بده
بعد یه آب بازی حسابی از حموم بیرون اومدیم تهیونگم دیگه شوکر کار نزاشت منم چیزی نگفتم .

ازش اجازه گرفتم که آشپزی کنم که موافقت نکرد
به جاش گفت میتونم پیانو بزنم با ذوق رفتم طرف پیانو توی سالن

تهیونگ رفت توی اتاقش بعد زدن چنتا قطعه شروع کردم بایکیشون خوندن

با صدای دست زدن یه نفر به خودم اومدم که دیدم تهیونگه گفت

_ صدای خوبی داری بچه پیانورم خیلی عالی میزنی البته قبال بهتر میزدی .

تهیونگ  راجب گذشتم خیلی چیزا میدونست.  کنجکاو شدم بدونم از کجا منو میشناسه.

+تهیونگ منو از کجا میشناسی چرا انقدر اطلاعات  راجبم داری؟حتی دوستامم میشناسی.

با پوزخند داشت نگام میکرد

_ تو که فکر نمیکنی من تو رو تو خیابون دیدم ازت خوشم اومده و دزدیدمت؟
+اوهوم،همین فکر و میکنم

بلند قهقه زد من محو شدم تو خنده مستطیلی شکلش.  تا حالا ندیده بودمش،  چقدر قشنگ بود . چقدر به صورتش میومد .

من چه مرگم شده، واقعا چرا وقتی تهیونگ اون همه بلا سرم اورده داره ازش خوشم میاد؟

تو همین فکرا بودم که گفت

-من از پنج سال پیش که پدرت ورشکست شد شمارو میشناسم ،خیلی سعی کردم با پدرت معامله کنم،تا تو رو بهم بده و به جاش من بدهیاش رو صاف کنم ولی تورو بیشتر این حرفا دوست داشت و کوتاه نیومد.
پارسال که سکته کرد میخواستم همون موقع بدزدمت و بیارمت پیش خودم ولی تو عوض شده بودی، بهتر دیدم این یک سال و وقت بزارم و بشناسمت بعد بیارمت پیش خودم ،این جوری بهتر میتونم اذیتت کنم.

دوباره همون پوزخند شیطانی روی صورتش بود.
ازش متنفر شدم و بیشتر از قبل عاشق پدرم،اون میتونست بدهیاش رو بده و با خودش فکر کنه جای من پیش تهیونگ  بهتره، ولی این کارو نکرد. چقدر دوستش داشتم، چقدر دلم براش تنگ شده بود ناخودآگاه با یاد آوری پدرم قطره اشکی رو گونم چکید.

تهیونگ نشست جلوی پام و با دستش صورتم رو قاب گرفت ، اشکمو پاک کرد و گفت
_ یاد پدرت افتادی؟معذرت میخوام نباید یاد آوریش میکردم .
سرمو بغل گرفت با حس گرمای تنش اشکام شدت گرفت. 

یکم که آروم شدم بهم گفت که برم بخوابم تا برا قرار فردا صبح سر حال باشم.

*~*~*~*~*
امیدوارم از خوندش لذت ببرید💜~💜
ووت و نظر فراموش نشه کیوتی ها
شرط ووت+۵۵

sweet revenge Where stories live. Discover now