همه جا تاریک و مه گرفتس ،هوا به شدت سرده. کاپیشنمو بیشتر دور خودم میپیچم و به قدمام
سرعت میدم .خیابون طولانی فقط با یه تیر چراغ برق یکم روشن شده که اونم بعد چنتا پت پت خاموش میشه. سعی میکنم با نور گوشیم یکم جلومو روشن کنم. حس میکنم یه نفر پشت سرمه ، گوش هامو تیز میکنم صدای قدماشو میشنوم. تند تر راه میرم خونم آخر این خیابونه، با حس نفسای یه نفر پشت گردنم برمیگردم هیچی نمیبینم، شاید باد بود؛ به راهم ادامه میدم، دوباره همون حس ، میخوام برگردم که یه نفر میچسبونتم به تیر چراغ برق، گوشیم از دستم افتاد . از فرد مهاجم هیچی نمیتونم تشخیص بدم فقط یه نیم رخ محو ازش میبینم که بخاطر نور گوشی مشخص شده . چشماش برق میزنه دستشو گذاشته رو دهنم با صدایی که به شدت آروم و جذابه کنار گوشم پچ پچ میکنه:
- دستمو بر میدارم جیغ بکشی زنده نمیمونی فهمیدی ؟؟
سرمو تکون میدم با بر داشتن دستش تند تند شروع
میکنم حرف زدن
+ به خدا من پولی ندارم کل داراییم همین گوشی برش دار بزار من برم خواهش میکنم. خونواده ی پول داری ندارم که بخوان بهت پول بدن .بزار من برم لطفا بهت التماس میکنم من نکش
دستشو میزاره دوباره در دهنم و کنار گوشم پچ پچ
میکنه
- دستمو بر میدارم یه کلمه دیگه حرف بزنی خفت
میکنم
با فشاری که دستش رو دهنم میاره میفهمم کاملا جدیه سرم و آروم تکون میدم .
-اسمت چیه؟
جرعت ندارم حرف بزنم فقط با ترس نگاش میکنم دستشو گذاشت رو گلوم و فشار داد
۔ اسمت چیه؟
+ جانگ...کوک
- چند سالته؟
۱۸+
- از این به بعد برا من زندگی میکنی و خونوادت از الان به بعد تامینن ولی اگه دست از پا خطا کنی زنده
نمیمونن، هر بار اشتباه کنی یکی شون اسیب
میبینه مراقب رفتارت باش فردا یه ماشین میاد دنبالت ساعت 6صبح آماده باش .
برق چشماش باعث میشد باور کنم حرفاشو ولی یعنی چی برای من زندگی کنی؟؟رو شو ازم بر گردوند و رفت وقتی چند قدم از دور شد بدو سمت خونه میرم . شب با فکر این که این اتفاقا یه شوخی مسخره از طرف دوستام بوده خوابیدم،
صبح با صدای جیغ مامان و شکستن ظرفا بیدار شدم بدو از اتاقم اومدم بیرون با چنتا مرد ناشناس رو به رو شدم که یکیشون دستای مامانو گرفته بود و یکیشونم خواهرم و اون یکیم داشت تمام وسایل خونه رو میشکست داد کشیدم
+این جا چه خبر؟ شما کی هستین؟؟
صدای آشنا از دم در خونه گفت:
-مگه نگفتم شیش آماده باش دم در؟ الان ساعت 7
گفته بودم از این به بعد برا من زندگی میکنی.
به یکی از مردا اشاره کرد اومد بازوم و گرفت و کشون کشون بردم پرتم کرد تو ماشین مدل بالایی که دم در بود. بعدم اون یکی در و باز کرد تا اون نفر سوار بشه و به راننده گفت راه بیفت.
از صداش فهمیدم همون مرد دیشبيه، شروع کردم به آنالیز کردنش کت و شلوار مارک دار به همراه کفشای مارک و کرواتی که با کت و شلوارش ست شده بود ساعت بند سرامیکی صفحه گرد لباس سفید که معلوم بود اونم مارکه با همین یه دست لباسش میتونست كل زندگی من و بخره چهره جذابی داشت و خیلی آشنا موهای کوتاه مشکی که به بالا شونه شده بود پیشونی بلند ابروهای کشیده چشمای کشیده مشکی که به شدت به جدیت صورتش اضافه کرده بود بینی متناسب با لبای جذاب صورتی رنگ و پوست سفید بی نقسش تو یه کلام به شدت جذاب بود بیشتر شبیه بازیگرا و خواننده ها بود تا کسی که خیال داشته باشه منو بدزده
- آنالیز کردنت تموم شد؟؟ از اون جا که میدونم تلویزیون ندارین توی خونتون خودمو معرفی میکنم . تهیونگ هستم کیم تھیونگ. مجری خواننده و بازیگر از این به بعد با من زندگی میکنی هیچ کاری خلاف میل من انجام نمیدی بدون اجازه من آب نمیخوری و قراره به عنوان نامزد من معرفی بشی
+ ولی من یه پسرم
- من گیم
+ ولی من گی نیستم همچین زندگی و نمیخوام بزار
من برم
دستش و گذاشت رو دهنم و خم شد روم .اگه جونت و دوست داری به نفعت ساکت باشی قرار نیست چیزی به میل تو باشه من خونوادتو فرستادم خارج کشور خواهرت تو بهترین مدرسه درس میخونه و مادرت بهترین زندگی و داره ،ولی اگه تو با من راه نیای اونا بدبخت میشن شاید خواهرت مجبور بشه تو بار کارکنه تو که همچین چیزی رو که نمیخوای؟
سرمو به معنی نه تکون دادم این وحشت ناک بود. ولی خیلی بد نبود شاید تهیونگ انقدر که نشون میده بد و ترس ناک نباشه ولی این فکر خیال خامی بود. به طرف تهیونگ برگشتم داشتم فکر میکردم که چجوری ازشسوالام بپرسم که خودش گفت:
-این جوری نگام نکن هر سوالی داری همین الان بپرس،
ولی بعدش دیگه حق پرسیدن هيج سوالی نداری
سری تکون دادم و اولین سوالی که ذهنم و مشغول کرده بود پرسیدم
+چرا من ؟ همین طوری هرکی تو خیابون رو میدزدی به عنوان نامزدت معرفی میونی؟؟
- نه
با تعجب داشتم نگاش میکردم که ادامه داد
-نه هرکی تو خیابون رو نمیدزدم به عنوان نامزدم معرفی کنم
خب پس از قبل دنبال من بوده ولی چرا من؟ همین و ازش پرسیدم که گفت
- شنیدم چی پرسیدی اگه میخواستم همون بار اول جوابت رو میدادم
+ مدرسم چی میشه؟
سال آخر بودم و به شدت برا قبول شدم توی دانشگاه خوب داشتم تلاش میکردم و نمیخواستم آیندم خراب بشه انگار همین الانش رو به نابودی بود
-تو یکی از مدرسه های سطح بالا ثبت نامت کردم از
درست عقب نمیفتی
+ چجوری به این سرعت این کارو کردی هنوز نیم ساعت نشده
- وقتی از خونه اومدیم مدارکتو از مادرت گرفتم و به منشیم سپردم کارات و درست کنه
+من باید چه قانونایی و رعایت کنم؟
باید میفهمیدم با چی طرفم تو این دوتا برخورد تهیونگ آدم ترسناکی بود از قانونایی که قرار بود بگه میترسیدم
- قانون اول بدون اجازه من هیچ کاری نمیکنی حتی آب خوردن فکر نکن این جمله فقط یه ضرب المثله . این جمله بیرون از خونه عین واقعیت ولی تو خونه میتونی یکم آزاد تر باشی ولی بیرون از خونه همیشه پیش منی، کنارمی، و جوری رفتار میکنی که همه باورشون بشه عاشق منی، و بدون اجازه من هیچ کاری نمیکنی .
تاکیید خاصی رو اجازه گرفتن داشت مشکلش چی یعنی؟
- قانون دوم تو خونه و بیرون خونه جوری که من میگملباس میپوشی .
قانون سوم با هیچ مردی به جز بادیگاردا و من حق صحبت نداری و هیچ مردی حق دست زدن بهت و نداره حتی در حد دست دادن دوستانه، و یادت باشه من همه جا هستم دست از پا خطا نکن.
قانون چهارم و مهم ترین قانون رو حرف من به هیچ وجه حرف نمیزنی و حق پرسیدن هیچ سوالی نداری
- یعنی چی من یه پسرم چرا حق ندارم با دوستام دست بدم مگه چی میشه ؟
آروم دستش و آورد و دستم و گرفت توی دستش و گفت:
-جانگ کوک عزیزم
بقیه جملش همرا شد با پیچوندن دستم به پشت و فشردن صورتم به صندلی
- به همین زودی قانون چهارم یادت رفت؟
درد دستم نمیزاشت درست فکر کنم، تھیونگ هر لحظه قدرت دستش و بیشتر میکرد و من حس میکردم
استخون های دستم در حال شکستنن. اشکام داشت پایین میریخت
+تهیونگگ درد داره خواهش میکنم ولم کن دیگه رو
حرفت حرف نمیزنم
-آفرین پسر خوب
تا آخر مسیر دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد .وقتی
از ماشین پیاده شدم با ویلایی مواجه شدم که تهیونگ صدام کرد.
- این جا از این به بعد این خونته . من باید برم سر کار خیاط میاد سایزت و میگیره خدمت کارم اتاقتو نشون میده قانونا یادت نره من همه جا مراقبتم.
لبخندی که با گفتن جمله آخر روی صورتش بود باعث شد حس کنم دستم داره تیر میکشه . وقتی وارد خونه شدم با یکی از خدمت کارای مرد برخورد کردم، بهم راه و اتاقی که خیاط توش بود و نشون داد. بعدم ازم خواست کارم که تموم شد صداش کنم تا اتاقم و نشونم بده.
خیاط پیرمرد میان سالی بود با موهای جوگندمی ازم خواست لباسم و در بیارم تا بتونه دقيق سایزم و بگیره، وقتی پرسیدم چرا؟ گفت هر لباس به اثر هنری و مخصوص هر کس دوخته میشه باید اندازه ها دقیق گرفته بشن عقیدش برام جالب بود. راجب سلیقم در مورد لباس پرسید که گفتم لباس اسپرت و ترجیه میدم، تقریبا نیم ساعت کارمون طول کشید بعد به همراه همون خدمت کار رفتم تا اتاقم و نشون بده ،اتاق بزرگی که یه بالکن داشت و دیزاینش ترکیب از سفید مشکی بود با وسایل و کمد چوبی و پرده ها و رو تختی زرشکی رنگ ترکیب رنگ جالبی بود ولی وقتی پرده هارو میکشیدی اتاق تاریک می شد به خدمت کار گفتم گرسنمه که گفت برام غذا میاره و ساعت غذا خوردن .تهیونگ هم بهم گفت البته گفت که بیشتر وقتا بیرون از خونه غذا میخوره ازش پرسیدم که میتونم بقیه خونه رو ببینم که گفت مشکلی نداره.
اتاق من تو طبقه دوم ساختمون بود راه رویی که اتاق من توش بود سه تا اتاق دیگم داشت که آخرین اتاق و خدمت کار گفت
مال تهیونگه و درشم همیشه قفل آخر راه رو به سالن گردی میرسید که وسطش یه پیانو سفیدی بود من عاشق ساز زدن بودم تا چند سال پیشم پیانو کار میکردم ولی بعد از ورشکستگی پدرم مجبور شدیم بفروشیمش پشت پیانو نشستم و شروع کردم آهنگی که خیلی دوسش داشتم و بزنم باهاش بخونم چنتا آهنگ دیگم غیر اون آهنگ زدم و بعدش تصمیم گرفتم بقیه خونه رو بگردم تقريبا دیدن کل خونه دو ساعت از وقتم و گرفت بقیش و تو اتاقم بودم و داشتم وسایل اتاق و نگاه میکردم معلوم بود اتاق برا یه پسر نوجوون چیده شده از کتابا دستگاه های بازی و لپ تاپی که اون جا بود میشد فهمید بقیه وقتمم به خوندن کتاب گذروندم که خوابم برد .
.
.
.
.
.
.
.
.خب اینم از پارت اول
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید💜~💜
اگه دوستش داشتید حتما ازش حمایت کنید
BẠN ĐANG ĐỌC
sweet revenge
Fanfictionانتقام شیرین ( sweetrevenge) کاپل : ویکوک ژانر : انگست،ارباب برده ایی، اسمات،عاشقانه،رمز الود °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° زندگی جونگکوک با اومدن اون سوپراستار، دچار تغییرات وحشتناکی شده بود اون میخواست از کی انتقام بگیره؟ از یه پسر عادی؟ فکر کنم این...