_ بدنت خیلی سفیده چطور یکم رنگی رنگیش کنیم؟
یه خراش دیگه روی بدنم انداخت ، پشتم ایستاده بود و نمیتونستم ببینمش.
چشمام رو با چشم بند بست . تاریکی عذاب آور بود مخصوصا این که چند دقیقه ای بود که صدایی از تهیونگ به گوشم نمیرسید
نمیفهمیدم میخواد چیکار کنه دستام سر شده بود
با شنیدن صداش کنار گوشم از چا پریدم
دستش و آروم روی دیکم میکشید
_ دستات درد میکنن؟ تاریکی بده؟
بدنش رو پشتم حس میکردم
_ از این زاویه اون سوراخ تنگت خیلی در دست رسه
با فشار دادن چیزی توم درد بدی و حس کردم نمیفهمیدم داره چیکار میکنه
هنوز داشت دیکم رو میمالید
_ میدونی چی توت فرو کردم؟دسته همون چاقویی که باهاش بدنتو خط انداختم، جذاب مگه نه؟داره تحریکت میکنه . بهش فکر کن ، این جوری کامل در اختیار منی، هیچ کاری نمیتونی بکنی، چشم ها و دهنت بستس، بدنت در اختیار منه . هیچ قدرتی از خودت نداری،نمیتونی از خودت دفاع کنی.
آروم آروم شروع کرد به چرخوندن دسته چاقو، دردش زیاد بود
فقط میتونستم طنابای دور دستم رو چنگ بزنم ، یک دفعه چاقو رو از بدنم بیرون کشید
با حس جای خالیش و سوزش زخمام نفسم گرفت . پاهام رو باز کرد و دستامم پایین آورد.
بدنم به شدت درد میکرد. بازوم و گرفت وپرتم کرد روی تخت
با شنیدن حرفاش تحریک شده بودم و انگار قصد تهیونگم همین بود
نیمه تنم روی تخت بود و پاها از تخت آویزون بود
دستور داد پاهام و باز کنم
از شدت درد نمیتونستم تکون بخورم، با اولین شلاقی که زد پاهام و یکم باز کردم
_ بیشتر
شالق دوم رو فرود آورد، به حرفش گوش دادم. درد شالق جایی برای مخالفت نمیزاشت
_ باسنت و بده بالا
شالق سوم رو فرود آور
_ بالا تر برو رو پنجه پات
سرمو رو تشک تخت فشار دادم و سعی کردم کاری که میگه رو انجام بدم.
_ تا وقتی نگفتم همین جوری میمونی
حس این که الان در اختار تهیونگم و کاری نمیتونم انجام بدم و بدنم کامل مال اونه تحریکم میکرد.
تمایاتم برای خودم ترسناک بود
به شدت تحریک شده بودم و دردی که بهم میداد لذت بخش بود
تقریبا دو دقیقه بود که تو این حالت بودم . پاهام خسته شده بود
صدای نفسای تهیونگ رو میشنیدم، بوی سیگارش میومد.
نگران بودم که مثل اون دفعه سیگارش و رو بدن خاموش کنه...
صدای قدمای تهیونگ و میشنیدم
کنار وایساد و آروم یه ضربه به پشتم زد
چشم بند و دهن بند رو باز کرد
پاهام رو جمع کرد و آروم بلندم کرد و خوابوندم روی تخت ، زخمای روی بدنم به خاطر فشاری که روی بالا تنم بود هنوز خون ریزی داشت . تعیونگ از اتاق رفت و با وسایل پانسمان برگشت ، آروم زخمام رو ضد عفونی کرد و بعد تموم شدن کارش نشست رو تخت کنار پام و کمرم رو یکم چرخوند، تا پشتم به طرفش باشه.
دستش رو کشید بین باسنم و با انگشت شروع کرد به باز کردن سوراخم.
انگشتاش جای درست رو پیدا کردن و آه من بلند شده بود. همراه با ضربه هایی که با انگشت داخلم میزد دیکم رو میماید تا ارضا بشم.
دستمام رو باز کرد و بردم حموم و توی وان آب گرم گذاشتم تا یکم از حس کوفتگی بدنم کم بشه .
با این که یکم از کوفتگی بدنم کم شده بود، ولی هنوزم نمیتونستم تکون بخورم
خود تهیونگ گفت که زنگ میزنه کارگردان تا ضبط فردا رو کنسل کنه.
وقتی چشمام رو باز کردم، متوجه زنجیری شدم که به پام بسته شده بود و سر دیگش به پایه تخت وصل شده بود
نمیفهمیدم این کار برا چیه؟
چند بار تهیونگ رو صدا کردم که یکی از خدمتکارا اومد و گفت که تهیونگ رفت سر تمرین
دنبال گوشی و مبایلم میگشتم تا زنگ بزنم بهش ولی نبود. دیگه داشتم کفری میشدم.
زنجیری که به پام وصل بود، فقط تا توی دست شویی اتاق میشد باهاش رفت و از اتاق نمیشد بیرون رفت. درکش نمیکردم دقیقا چرا این کارو کرده ، اون ردیابی که به پام وصل کرده بود کافی نبود که زنجیر بسته به پام؟
تا وقتی تهیونگ بیاد سر خودم و با کتاب گرم کردم. لپ تاپمم هم تو اتاق نبود و همه وسایل ارتباطیم و برده شده لود
وقتی صدای در رو شنیدم دلم میخواست داد بکشم، ولی منتظر موندم تا خودش بیاد و دلیل کارش و توضیح بده....
تهیونگ بعد نیم ساعت که از اومدنش میگذشت اومد تو اتاقم.
خودم و زدم به خواب، اومد کنارم نشست روی تخت، دست کشید بین موهام،
_ ببخشید ولی باید بین آزادیت و بازیگریت یکی و انتخاب کنی .
چشمام رو باز کردم و نشستم سر جام
+یعنی چی ؟منظورت چیه؟خودت اجازه دادی
_ همین که هست یا بازیگری میکنی و روزایی که بیکاری رو همین جوری مثل امروز تو خونه میمونی یا بازیگری و میزاری کنار و میتونی تو باغ قدم بزنی.
+مگه من بردتم؟تو غلط میکنی من و تو خونه زندانی کنی، باز کن این زنجیرو ،یعنی چی بازیگری و بزار کنار
من بازیگری دوست دارم.
خودت موافقت کردی
اصال تو دیوونه ای
زدی داغونم کردی
جای زخمام میسوزه هنوز،ولم کن برم ولم نکنی خودم یه راه پیدا میکنم و فرار میکنم اصلا خودم رو میکش ...
داشتم داد و بیداد میکرد دست تهیونگ محکم در دهنم رو گرفت
سرشو آورد نزدیک صورتم، چشماش از عصبانیت قرمز بود
-بهت گفته بودم از داد و بیداد بدم میاد، ده تا شلاق میخوری برا این کارت، برنامه فردا و پس فرداتم کنسل میکنم تا یاد بگیری چجوری بر خورد کنی
ولم کرد و از اتاق رفت بیرون.
غرورم نمیزاشت چیزی بگم یا ازش خواهش کنم کوتاه بیاد.
اصلا تقصیر من خر که از این دیوونه خوشم اومده ،احمق روانی شلاق واقعا درد داره. هنوز جای اون سه تای دیشبی درد میکنه. چجوری این ده تا رو تحمل کنم؟ باید یه راهی برای فرار از دست شالق پیدا میکردم .
تهیونگ با شالق برگشت تو اتاقم، ابهتش با اون شالق تو دستش و لباسای مشکیش چند برابر شده بود
_ از تخت بیا پایین بلوزت و در بیار دستات و تکیه بده به دیوار.
به حرفش گوش دادم ولی جلوش وایسادم شروع کردم آروم آروم دکمه های لباسم رو باز کردن. آروم دستم،کشیدم
رو خط سینه اوکامبکه از بین دکمه های باز لباسش معلوم بود میخواستم تحریکش کنم شاید بیخیال بشه. نزدیکش شدم رو پنجه پا بلند شدم و خط فکش و بوسیدم، لاله گوشش زو میک زدم ،آروم شروع کردم دکمه های لباسش رو باز کنم که مچ دستم و محکم گرفت.
_ من با این چیزا خر نمیشم دستت و بزار رو دیوار
اه مرتیکه خر خو بفهم درد داره
این دفعه مجبور شدم کامل به حرفش گوش بدم
_ با هر ضربه میشماری صدات و نشنوم حساب نیست
تهیونگ از اتاق رفته بیرون. حس میکنم پوست کمرم داره کنده میشه میخوام برم حموم شاید آب سرد یکمم زخمام رو بهتر کنه.
تازه تو وان آب سرد دراز کشیدم که تهیونگ اومد تو اتاق و در حموم و با شدت باز کرد
خیلی عصبانی بود ، نمیفهمیدم چرا...
دستم رو گرفت و از توی وان کشیدم بیرون*~*~*~*~*~*
امیدوارم از خوندنش این پارت لذت بردید
💜~💜
عیدتون هم پیشاپیش مبارک خوشملا
ووت و کامنت فراموش نشه
آپ بعد:
+۸۵ ووت ، +۳۰ کامنت
YOU ARE READING
sweet revenge
Fanfictionانتقام شیرین ( sweetrevenge) کاپل : ویکوک ژانر : انگست،ارباب برده ایی، اسمات،عاشقانه،رمز الود °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° زندگی جونگکوک با اومدن اون سوپراستار، دچار تغییرات وحشتناکی شده بود اون میخواست از کی انتقام بگیره؟ از یه پسر عادی؟ فکر کنم این...