توی بیمارستان بهوش اومدم
تهیونگ دستش باند پیچی بود و یکم از لباس هاش پاره شده بودندستام رو بالا آوردم. انگشتام رو با یک سری سوزن فلزی توشون ثابت نگه داشته بودن.
تهیونگ نگام نمیکرد
+اینا چیه؟
_ چیزی نیست جونگ کوک خوب میشی
+پس اینا چیه؟بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید
_ ببخش همش تقصیر من بود که این بلا سر انگشتات اومده.
+مگه انگشتام چی شده؟شکستن دیگه، بالاخره که خوب میشه
_ شکستگی انگشتات شدید بوده و ممکنه بعد از بهبودی تا چند سال دستت لرزش داشته باشه.
توی شک بودم. همه جا سیاه بود و فقط یه پیانو سفید وسط ذهنم قرار داشت. من دیگه نمیتونستم پیانو بزنم قرار بود مدرسه موسیقی بخونم. ساز تخصصیم پیانو بود ک الان دیگه هیچ سازی نمیتونم بزنم.
تو دنیام غرق شده بودم. همه جا سیاه بود هیچ صدایی نمیومد
این خارج از تحمل من بود، شروع کردم به داد کشیدن
+نه،نه،نهههههه
خودمو به تخت میکوبیدم. با سر و صدای من پرستارا فورا وارد اتاق شدن و با داروی آرام بخش آرومم کردن ؛ اما فقط یه فکر توی سرم بود من دیگه نمیتونم ساز بزنم
من نابغه موسیقی که به دلیل ورشکستگی پدرم دیگه نتونسته بودم دنبال حرفه مورد علاقت برم، الان دیگه نمیتونستم ساز بزنم
صدای تهیونگ رو میشنیدم. آغوشش رو حس میکردم نفسای گرمش کنار گوشم خالی میشد و ازم میخواست گریه کنم تا خالی بشم ولی من نمیتونستم
*****
یک هفته ای هست که با هیچ کس حرف نزدم، دکتر گفت سوزن ها رو تا یه هفته دیگه از دستم در میارن ولی تا شیش ماه لرزش دستام زیاده و بعد از اون باید ببینیم چی میشه.
تهیونگ آرومه. خیلی سعی کرد باهام حرف بزنه ولی من نخواستم .
میفهمم که عذاب وجدان داره ،فکر میکنه تقصیر اون ولی واقعا تقصیر اونم نیست.
دو روز دیگه استیجاش شروع میشه و این چند روز دائم در حال تمرین بود، هرشب آخر شب میاد و برای من از روزش میگه ولی من نمیخوام حرف بزنم .
کل رویام ازم گرفته شده، از هرچی شهرته متنفر شدم .
دنیام تاریک شده، هیچ امیدی وجوود نداره. تهیونگ با بهترین دکترا حرف زده ولی گفتن تا سوزن ها رو از دستم در نیارن نمیتونن جواب قطعی بدن. یکی از دکترا گفت شاید با فیزیوتراپی بشه روند درمان رو سریع تر کرد.
تو تمام مدتی که تهیونگ دکترای مختلف رو میاورد بالاب سرم توی سکوت نگاشون میکردم، تو این دو هفته کارم شده کشیدن پرده های اتاق و قایم کردن خودم از چیز و همه کس ، زمستون داره تموم میشه و درختا تک و توک جوونه زدن

YOU ARE READING
sweet revenge
Fanfictionانتقام شیرین ( sweetrevenge) کاپل : ویکوک ژانر : انگست،ارباب برده ایی، اسمات،عاشقانه،رمز الود °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° زندگی جونگکوک با اومدن اون سوپراستار، دچار تغییرات وحشتناکی شده بود اون میخواست از کی انتقام بگیره؟ از یه پسر عادی؟ فکر کنم این...