Part 7

2.5K 334 23
                                    

شب با هزار جور فکر مختلف به خواب رفتم. صبح خدمتکار تهیونگ صدام کرد تا آماده بشم. 
تهیونگ اومد و خودش برام یه کت و شلوار دودی رنگ با لباس سفید انتخاب کرد از کروات خوشم نمیومد.  یکی از دکمه های بالایی لباسم رو باز گذاشتم و رفتم پایین پیش تهیونگ‌ .
قرار با کار گردان خوب پیش رفت. تهیونگ م از فیلم نامه خوشش اومد و موافقت کرد، فقط مشکل این بود که شخصیت من گی بود و چنتا صحنه توی فیلم داشت، تهیونگم خیلی راحت با این موضوع کنار اومد و گفت که این یه مسئله کاریه و بهتر تا من به عنوان گی معرفی بشم، این جوری کار تهیونگ خم
برای عنوان کردن نامزدی راحت تر میشه، ولی پوزخند کنار لبش خبر اتفاقات شومی رو میداد...
این چند وقت تهیونگ خیلی خوب شده بود ، حتی سعی نکرده بهم نزدیک بشه .نمیفهمم اون تهیونگ ترسناک خشن کجا رفته؟
امروز روز اول فیلم برداریم به شدت استرس دارم، تهیونگ  باهام اومد تو اتاق گیریمم. از شدت استرس دارم ناخونام و میجوم، تهیونگ  دستم رو میگیره از دهنم جدا میکنخ
-هیف اون دستات نیست به این روز درشون میاری؟
سرشو به صورتم نزدیک کرد و لبمو بوسید، بوسش شهوتی نداشت و  فقط برا آروم کردن من بود .
با صدای در از هم جدا شدیم منشی صحنه دیدمون، نمیدونستم چیکار کنم. دوست نداشتم این جوری بقیه بفهمن،
تهیونگ که مشکلی نداشت همه میدونستن، ولی من نمیخواستم به این زودی بفهمن. منشی صحنه بهم گفت که باید برم برا برداشت صحنه اول،
صحنه تو همون برداشت اول ضبط شد کار گردان کلی تشویقم کرد و نقش مقابلم و بهم معرفی کرد .
بم بم  پسر قد بلند با موهای بلوطی یکم بلند تا توی گردنش و چشمای طوسی و پوست سفید چشم و ابروی جذابی داشت. روی هم رفته چهره جذابی داشت و به مقدار زیاد خوش برخورد بود .
بر خورد راحتش باعث شد که سریع باهاش گرم بگیرم، پسر دوست داشتنی بود فقط مشکلم، اون چنتا صحنه توی فیلم بود، یعنی میتونستیم اجراش کنیم ؟خودش پیش قدم شد و پرسید
*با صحنه ها مشکلی نداری؟
+خجالت میکشم یکم
*اشکال نداره به دید کاری بهش نگاه کن یکم که صمیمی تر بشیم برات راحت تر میشه
+تو مشکلی نداری که به عنوان گی شناخته بشی؟؟
*نه گی نیستم ولی گی بودن بد نیست اونام آدمن فقط گرایش جنسیشون فرق داره دلیل نمیشه که باهاشون مشکل داشته باشم ،یا نخوام این جوری شناخته بشم تو برنامه هایی که بعدن دعوت میشم میگم که گی نیستم، ولی
الان لزومی نمیبینم که بخاطر گی شناخته شدنم نگران باشم.
حرفاش یکم استرسم و راجب گی بودن نقشا کم کرد، خوب بود که نقش مقابل آدم فهمیده ای بود و از اون بهتر این بود که فاصله سنیش باهام کم بود و میتونستیم دوستای خوبی بشیم .
تهیونگ  داشت نگامون میکرد ،از نگاهش ترسیدم چون حس خوبی بهم نمیداد، همون تهیونگ آروم صبح نبود، یه چیزی عوض شده بود تو نگاهش، اومد سمتمون
_ جانگ کوک اگه کارت تموم بریم
+تهیونگ  ایشون بم بم هستن، نقش مقابل من .
_ خوش بختم،بریم من عجله دارم باید به اجرام برسم
یه چیزی درست نبود، تهیونگ امروز برنامش خالیه خالی بود و هیچ اجرایی نداشت. بعد از زدن حرفش دستم و کشید و به سمت ماشین برد، در کمک راننده رو باز کرد و من رو انداخت توی ماشین، خودشم سوار شد
از سرعت بالاش میترسیدم .
+ تهیونگ آروم برو من از سرعت میترسم
از صدای دادش از جا پریدم
-تو داشتی چه غلطی میکردی؟کی به تو گفته بود با اون پسره گرم بگیری؟هاااااان؟چند وقته آزادت گذاشتم فکر کردی جاییی خبریه؟
تهیونگ همین طور داد میکشید و مشتاش و رو فرمون میکوبید
+ تهیونگ آروم تر
-خفه شو،حالیت میکنم
فقط تو نستم داد بکشم تهیونگ جلوت و ببین...
چراق قرمز بود و تهیونگ  متوجه نشد
با شدت به ماشین جلویی بر خورد کردیم.
سر تهیونگ به فرمون خورد ولی اتفاق ناجوری برا هیچ کدوممون نیفتاد.
راننده ماشین جلویی با گرفتن خسارت کوتاه اومد فقط چند نفر تعیونگ رو شناختن و شروع کردن عکس گرفتن.
امید وارم نخوان دنبال نسبت من با تهیونگ بگردن بعد نیم ساعت الافی بالخره رسیدیم ویلا.
بعد تصادف تهیونگ دیگه چیزی نگفت، ولی پوزخند روی لبش عجیب بود.
بعد از پیاده شدن از ماشین بهم گفت لباسام و عوض کنم و برم توی اتاقش
_ لباسات و کامل در بیار و این و بپوش
در زدم و رفتم تو . تهیونگ  یکی از لبسای خودش و بهم داد و خواست که بپوشم
بلوزی که بهم داده بود یه بلوز استین بلند سفید بود که تا زیر باسنم میرسید
+چرا باید این و بپوشم؟
_ مثل این که یادت رفته بچه این جا کی دستور میده؟
چونم رو محکم توی دستش گرفت و فشار داد _ بپوشش حرف اضافم نزن
تهیونگ  دوباره عوض شده بود. 
لباس رو پوشیدم و جلوش وایسادم در اتاق شکنجش و باز کرد و گفت
_ برو تو
وسط اتاق وایساده بودم و تهیونگ آروم دورم تاب میخورد ، به طرف یکی از دهن بندا رفت و آوردش
+تهیونگ چیکار میکنی؟
_ که تو جرعت کردی با این دهن با کسی به جز من حرف بزنی؟الان کاری میکنم که حرف زدن یادت بره
دهن بند رو محکم بست توپ توی دهنم زبونم و پشتش لوله کرده بود نمیتونستم آب دهنم رو خوب قورت بدم،  بنداش صورتم رو اذیت میکرد
_ گفته بودم با کسی به جز من حق نداری حرف بزنی،گفته بودم اون دوستای کثیفت و این جا نیاری،ببند دهنت دو حرف نزن
تهیونگ انگار داشت با خودش حرف میزد انگار اون جمالت و از زبون یه نفر دیگه خطاب به من میگفت
اومد جلوم وایساد
_ که دکمه بالایی لباست و باز میزاری؟دوست داری اون بچه دیدت بزنه؟
چاقویی که روی میز توی اتاق بود و برداشت و اومد نزدیکم میخواستم فرار کنم که چاقو رو گذاشت زیر گلوم
_تکون بخوری کشتمت تهیونگ
نمیفهمیدم داره چه اتفاقی میفته.
تهیونگ انگار داشت خودش رو بجای من میدید،  انگار شده بود یه نفر دیگه و داشت
این بلا هارو سر خودش میاورد.
عقب عقب هلم داد تا خوردم به دیوار چاقو رو گذاشت بین دندوناش و دستام رو با طناب بست.
وطناب و انداخت بالا تا از تیرکی که روی سقف کار گذاشته بودن رد شد.
بدنم و کشید بالا جوری که روی پنجه ی پا بودم درد کشیدگی دستام زیاد بود.
پاهام رو کامل باز کرد و با طناب به حلقه هایی که روی دیوار نصب کرده بود بست.
لباس بالا رفت بود من الان کامل در اختیارش بودم اومد ، اومد نزدیکم م با چاقو خطی روی سینم کشید درد و سوزشش وحشت ناک بود
-این و کشیدم که دیگه جرعت نکنی دکمه بالا لباست و باز بزاری
لباس رو از دو طرف کشید و توی تنم پاره کرد
_ بدنت خیلی سفیده چطور یکم رنگی رنگیش کنیم؟
یه خراش دیگه روی بدنم انداخت
پشتم وای ساده بود نمیتونستم ببینمش.
چشمام و با چشم بند بست تاریکی عذاب آور بود مخصوصا این که چند دقیقه ای بود که صدایی از تهیونگ به گوشم نمیرسید

*~*~*~*~*
امیدوارم از خوندش لذت ببرید💜~💜
ووت و نظر فراموش نشه کیوتی ها
شرط ووت +65

sweet revenge Where stories live. Discover now