💥نا امیدی💥

500 112 111
                                    

نگاه خیره اشو به دختری که در حال شستن ظرفای شام بود دوخت، اتفاقات اخیر چیزی نبود که به سادگی بشه از کنارش گذشت، بکهیون تمام اون چیزایی که نباید میدید رو دیده بود،... هنوز باور نداشت چانی معصومش تبدیل به یک پسر هورنی و وحشی شده و می‌خواست به یه دختر آسیب بزنه... چانی همیشه توجه خاصی نسبت به بومیونگ داشت و بکهیون میتونست یه برق خاص تو چشمای درشتش ببینه ولی نمیتونست تشخیص بده اون درخشش بخاطر چیه و حالا که این اتفاقات افتاده بود فهمید اون پسر از اولشم از بومیونگ خوشش میومد،...
بکهیون احمق بود نباید میزاشت یه دختر به زیبایی بومیونگ توی خونه اش باشه، با وجود اینکه نمیدونست گرایش پسر کوچولوش چیه...

_ باید خانوادت رو انتخاب میکردی...

همونطور که خیره نگاهش می‌کرد با لحن خنثی گفت و به پشتی صندلی چوبی تکیه داد،
بومیونگ  به سمتش چرخید و گیج پرسید

_ چی؟!منظورتون چیه؟

_ وقتی  بهت گفتم میتونم خانوادت رو پیدا کنم باید قبول میکردی...اگه چانی از اولم اذیتت می‌کرد تو باید میرفتی... اینطور نیست؟...

به وضوح دستپاچگی اون دخترو دید، وقتی مضطرب میشد به دامنش چنگ میزد، نگاه بکهیون رنگ شک گرفت و دختر روبروش بعد از کمی اینطرف و اونطرف نگاه کردن که بیشتر، نگاهش به سمت چپ متمایل بود و نشون میداد میخواد دروغ بگه لب زد

_ من نمیخوام برم پیش خانوادم چون اونا منو طرد کردند...

_ چرا طرد شدی؟

لحن بکهیون محکم و ترسناک بود و اضطراب بومیونگ رو افزایش داد

_ نمیدونم، از وقتی که بچه بودم پیش یه مهماندار کار می‌کردم، اون بهم گفته بود خانوادم منو انداختند دور... بیشتر نمیدونم، چون چیزی بهم نگفت...

_ شاید فقط گمت کردند... من یه نامه  برا رئیس قبیله ات میفرستم...

گفت و از روی صندلی بلند شد که بومیونگ یهو داد زد
_ نهههه...

بکهیون خیره نگاهش کرد، اون دختر داشت اشک می‌ریخت

_ لطفا، لطفا اینکارو نکنید، من نمیخوام برم...

خم شد و روی زمین زانو زد

_ بهتون التماس میکنم... .

_ اینجاهم نمیتونی بمونی....

با این حرف بکهیون، دختر دست از گریه کردن برداشت و با قیافه شوک زده نگاهش کرد...
چشمای کلافه بکهیون از روی دختر چرخید و به یه گوشه از میز نگاه کرد، جایی که همیشه چانی می‌نشست،

_ اینطوری برای همه بهتره... وجود تو باعث شده گرایش چانی تغییر کنه.... نمیدونم چانی چرا اینکارو باتو  میکنه و همزمان میگه منو دوست داره،... شاید دچار یه دوگانگی تو احساساتش شده که با وجود نوجوون بودنش ممکنه طبیعی باشه، ولی اگه تو اینجا نباشی  ثبات پیدا میکنند ...

Magical loveWhere stories live. Discover now