با قدمهای محکم و استوار کف سالن مرمرین عمارت کیم قدم برمیداشت و همه زیر دستهاش تا کمر براش خم شده بودند
جلوی پله هایی که به طبقه دوم میرسید ایستاد و با چشمای عصبی اما لحنی محکم به سمت خدمتکار چرخید..._ کیم جانگ بین کجاست؟
خدمتکار همونطور که نگاهش به سرامیک های کف سالن بود جواب داد
_ عموتون خبر ندارن شما اومدین... همین چند لحظه پیش یه نفرو فرستادم که بهشون خبر بده...
_ خوبه...
با همون لحنش گفت و دوباره به سمت پله ها چرخید و خواست بالا بره که با قیافه سرخوش عموش روبرو شد
_ هی ببین کی اینجاست؟... ها ها... شیرمرد خانواده کیم...
خودش رو به جونگین که هرلحظه آماده حمله کردن بود رسوند و بدون اجازه اون بغلش کرد...
جونگین ازین حرکت عموش یه تای ابروش رو بالا انداخت و عصبی غرید_ یااا من تازه مرخص شدم، این کاراچیه؟...برو عقب...
عموش ازین لحنش معذب شد و ازش فاصله گرفت...
_ میگم چرا خبر ندادی بیام بیمارستان عیادت؟ ... چند روزه بهوش اومدی؟.... خدای من تو واقعا خیلی سگ جونی که بعد از یک سال کما، بهوش اومدی... امیدوارم پدرت هم به زودی از بستر بیماری بلند شه و باز کنار خانوادمون باشه تا باهم تجارت کیم رو گسترش بدیم ....
پاچه خواری از تک تک حرکات و حرفاش معلوم بود و باعث شد کای بهش پوزخند بزنه... و تمام این مدت نگاه متنفر لوهان بهش خیره بود...
_ ممنون که به فکر خانواده ای و درنبود منو پدر از عمارت و اموال کیم محافظت کردی ... ولی باید بگم عمو جان، الان که من برگشتم، دیگه نیازی به تو نیست، لطفا برگرد به خونت و درکنار خانوادت استراحت کن،....
ضربه آروم و دوستانه ای به شونه ی عموش زد و از پله ها بالارفت....
نگاه ترسیده مرد به چشمای پراز غرور و نفرت لوهان خیره شد_ چیزی که بهش نگفتی؟...
لوهان چهره ی دیگه ای به خودش گرفت، لبخندی زدو با مظلومیت جواب داد
_ راجب کدومش... اینکه سهمم رو بالا کشیدین یا کار اون شبتون ...؟
_ سهامتو خودم برمیگردونم و حتی بیشتر بهت میدم، فقط راجب اون شب ... خودتم دوستش داشتی لیتل بچ... مگه نه...؟ اگه بهش بگی، آبروی خودت میره... کای از دستت عصبی میشه و چون با یه مرد خوابیدی اسم کیم رو ازت میگیره و پرتت میکنه بیرون... توکه میدونی اون چه هیولاییه؟
چشمای درشتش با نگرانی لرزیدن و اجازه داد اون مرد فکر کنه لوهان یه پسربچه احمقه...
_ من نمیخوام هیونگ از دستم عصبی بشه.... باشه هیچی بهش نمیگم...
_ خوبه...