💥ازت متنفرم 💥

592 153 129
                                    

چانی اکثراوقات توی اتاقش قایم میشد و وقتایی که بیرون میومد سعی می‌کرد به بکهیون اهمیت‌ نده و باهاش حرف نزنه...
ولی اینطوری خودشم عذاب می‌کشید، اون عادت کرده بود هرصبح که از خواب بیدار می شه  شروع به حرف زدن کنه تا شب که می‌خوابه،
بکهیون میدونست این قهر کردنا همیشگی نیست، چانی آدم قهر کردن نبود، کلا خصوصیات منفی از این بچه دور بودن...

_ هیون؟!

و بالاخره اون روز رسید که چانی از پوسته  خودش بیرون بیاد
بکهیون کتابشو با یه لبخند بست و به صورت مردد چانی خیره شد

_ چیزی میخوای بگی عزیزم...؟

اون عزیزم آخرش باعث شد چانی اخم کنه

_ اینجوری نگو... وگرنه دیگه باهات حرف نمیزنم...

_ باشه حرفتو بزن...

_ من حوصله ام سر رفته...

بکهیون فقط بهش پوزخند زد و دوباره کتابشو باز کرد، درحالی که سعی داشت بهش توجه چندانی نشون نده، کلمات تکراری رو مطالعه کرد

_چرا نمیری بیرون یکم هوا بخوری...؟

_ تنهایی برم؟!

بکهیون با حرص کتابشو دوباره بست و به چشمای منتظر چانی خیره شد

_ چرا مثل آدم درخواست نمیکنی باهات بیام... وظیفه من ایجاد  سرگرمی برای تو نیست که اینطوری حرف میزنی...

_ هست... وقتی اینجا زندانیم کردی وظیفته  هرکاری میگم انجام بدی...

چانیول صداشو بلند کرد و با خشم به هیون  خیره شد، انتظار داشت بکهیون الان سرش داد بزنه و دعواش کنه حتی منتظر یه سیلی محکم بود تا حالا نزده بودش اما ازش بعید نبود، ولی درکمال تعجبش بکهیون از پشت میز بلند شد و به سمت کمد لباسش رفت

_ برو آماده شو...

_واقعا؟!!!

چانی ناباورانه به چشمای بی حس هیون خیره شد فکر نمی‌کرد به این زودی راضی بشه، درواقع فکر نمی‌کرد اصلا بتونه راضیش کنه... با عجله از اتاق هیون خارج شد و به سمت اتاق خودش رفت...
یه بافت پاییزی شیری رنگ که هیون دیروز  براش خریده بود تنش کرد و کتونی های ستش رو پوشید و با دو از اتاقش بیرون رفت...
همین موقع بکهیون هم از اتاقش خارج شد، یه کت بلند تنش کرده بود و رنگ زغالی کت با پوست بی رنگش  تضاد چشم گیری ایجاد کرده بود و باعث شد چانی مدتها همونطور نگاهش کنه...  بکهیون خیلی زیبا بود و هیچ کس نمیتونست انکارش کنه... اونقدر که حتی توی یه کت ساده و خوش دوخت می‌درخشید...
دستی به موهایی که روی پیشونیش ریخته بودن کشید و مرتبشون کرد...

_ میریم شهر... به نظرم هنوز چندتا چیز لازم داری که باید برات بخرم... توهم که  تاحالا از خونه بیرون نرفتی  به نظرم چند جای تفریحی هم باید ببرمت و احتمالا تا آخر شب نیایم خونه. چطوره؟ راضی هستی ؟ ....

Magical loveDove le storie prendono vita. Scoprilo ora