سلام بچه ها✋🏻
این بوک یه مینی فیک از یونمین هست که حس و حال خاصی داره.
باید بخونینش تا بفهمین چی میگم.
البته از اون مدلاییه که ممکنه حوصلتون رو سر ببره.
ولی بهش یه فرصت بدین. چون مطمئنم از احساسش خوشتون میاد. یه حس قشنگی توش داره. ارزش خوندن رو داره.
این مینی فیک برام خیلی با ارزشه و خوشحال میشم که نظراتتونو هم دربارش بدونم.
ممکنه در آخر اونطوری که میخواستم نشه ولی من میزارم احساساتم این داستانو بنویسن مهم نیست چطور میشه.
چون وقتی ایدش به ذهنم اومد فقط یه جرقه بود و یه احساس.
و یه حسی میگفت باید با یونمین بنویسمش.
امیدوارم که به دلتون بشینه✨😊
و راستی پوستر بوک هم کار خودمه نظرتون رو بگین👀
خب دیگه با این بوک تنهاتون میزارم.
لطفا دوستش داشته باشید🤧❄️💙
YOU ARE READING
❄️Snowflakes❄️
Fanfictionهمونطور که بوسشون داغ تر میشد، دونه های برف تصمیم گرفتن ببارن و بدن اون دو پسر رو خنک کنن. - اوه شت! داره برف میاد و تو لباس گرم نپوشیدی! با تموم شدن حرفش سریع کاپشنش رو در آورد تا اونو به جیمین بده. + بزار برف بباره. مهم نیست. با تعجب به جیمین که...