|•••کاپل سوییت•••|
(چقدم که این ترجمشه هاها😐😂)Part_16
_ آهههه... یونگی...
جیمین بلند تر ناله کرد وقتی یونگی نیپل هاشو گاز گرفت.وقتی یونگی به اندازه کافی هر دو تا نیپل جیمین رو مارک کرد، پایین تر رفت تا بقیه بدن پسر رو هم از مارک هاش پر کنه.
_ اومم... فاک... آههه... یـ-یونگی...
با گرفتن هر کدوم از اون مارک ها، نالهی جیمین بلند میشد.یونگی عقب رفت تا شاهکارش رو روی بدن پسر ببینه.
_ جیمینا... خیلی خوشگلی... خیلی!
یونگی گفت و لبای جیمین رو به بوسه ملایمی دعوت کرد.به نظر درست نمیرسید که با وجود دست شکسته جیمین بخوان این کار رو انجام بدن. ولی هردوشون میخواستنش. پس درنهایت تسلیم خواسته هاشون شدن.
_ یونگی...
_ هوم بیبی؟
_ عاشقتم...
جیمین گفت و یونگی رو عمیق بوسید._ منم عاشقتم بیبی. خیلی زیاد.
یونگی زمزمه کرد و سرشو تو گردن جیمین فرو برد.عطر تنش رو بو کشید و نفس های داغشو روی بدن اون پسر باقی گذاشت.
_ آهه یونگی...
_ بله عشقم؟جیمین دست سالمش رو روی گونهی یونگی گذاشت.
_ دوباره منو ببوس.
یونگی بی درنگ جلو رفت و لب هاشون رو به هم رسوند. بوسه عمیق و ملایمی رو شروع کرد که کم کم هات تر شد تا جایی که اون دو نفر داشتن کنترلشون رو به طور کامل از دست میدادن.
دست هاشون روی بدن های همدیگه حرکت میکردن و احساسات جدیدی رو کشف میکردن، در حالی که بوسشون هر لحظه عمیق تر میشد.
همهی لباس ها روی زمین بودن، ولی هیچکدومشون قرار نبود اهمیتی بده.
یونگی انگشتاشو توی جیمین حرکت داد و اون پسر تازه متوجهشون شد. اونقدر غرق بوسه شده بود که از هر چیز دیگهای غافل شده بود.
یونگی بوسه رو قطع نکرد و به آماده کردن جیمین ادامه داد.
_ یونگ...
_ بله مینی؟
یونگی بوسه رو قطع کرده بود تا هردوشون کمی نفس بگیرن و جیمین حالا حرفی داشت که بزنه._ یونگ... آمادم... انجامش بده.
جیمین گفت و سر یونگی رو نوازش کرد.یونگی بوسهای طولانی رو لبای جیمین گذاشت.
_ باشه بیبی.
یونگی دستشو تو دست سالم جیمین قفل کرد و آروم واردش شد.
_ آههه فاک...
_ الان خوب میشه بیبی.
یونگی صورت جیمین رو بوسید و منتظر موند تا اون بهش عادت کنه.با دست آزادش صورت جیمین رو نوازش کرد تا آرومش کنه.
_ حرکت کن یونگ.
جیمین چند لحظه بعد گفت و دست سالمش رو دور گردن یونگی حلقه کرد تا اونو نزدیک خودش نگه داره.
ESTÁS LEYENDO
❄️Snowflakes❄️
Fanficهمونطور که بوسشون داغ تر میشد، دونه های برف تصمیم گرفتن ببارن و بدن اون دو پسر رو خنک کنن. - اوه شت! داره برف میاد و تو لباس گرم نپوشیدی! با تموم شدن حرفش سریع کاپشنش رو در آورد تا اونو به جیمین بده. + بزار برف بباره. مهم نیست. با تعجب به جیمین که...