|•••Up and down•••|

447 79 13
                                    

|•••بالا و پایین•••|

Part_6

یونگی و جونگکوک تو خونه تنها بودن.

جونگکوک مشغول گیم بازی کردن بود.

یونگی هم داشت به یه نفر پیام میداد.

یه شخص مهم.

وقتی کارش تموم شد گوشیشو کنار گذاشت و روی مبل دراز کشید.

از صبح چندین بار به جیمین زنگ زده بود.

ولی جیمین جوابشو نداده بود.

این باعث میشد نگران بشه.

حالا تهیونگ هم از خونه رفته بود و جونگکوک هم دلیل اصلیشو نمیدونست.

فقط میدونست که تهیونگ باید به خاطر یه کار فوری می‌رفت بیرون.

خود تهیونگ اینو بهش گفته بود.

_ هی نمیخوای یکم بازی کنی؟
_ ها؟ نه ممنون.

_ اوکی. چرا انقد دمغی؟
_ چیزی نیست... جیمین ازم ناراحته.

_ اوهه که اینطور. پس دوست پسرتو عصبی کردی ها؟
_ برای بار هزارم، اون دوست پسرم نیست!

_ خب دوست داشتی که باشه؟
جونگکوک کاملا نرمال پرسید و یونگی با تعجب نگاهش کرد.

مکث کرد.

_ شاید...؟!

جونگکوک خندید ولی چشم از بازیش برنداشت.

_ خب «شاید» بهت کمکی نمیکنه رفیق. باید یه جواب قاطع بدی.
جونگکوک به آرومی برای یونگی توضیح داد.

یونگی زیرچشمی نگاهش کرد و بعد دوباره چشماشو بست.

_ خب... یه جورایی هنوز دو دلم.
_ چرا؟

_ خب، نمی‌دونم اونم اینو میخواد یا نه. نمی‌دونم این حس اصلا درسته یا نه.
_ تو به کسی نیاز نداری که روی احساساتت تیک یا ضربدر بزنه. خودت باش. بدون فیلتر. بدون محدودیت هایی که بقیه برات بوجود آوردن.

جونگکوک درحالی که همزمان تمرکزش روی بازی هم بود ادامه داد.

_ قرار نیست کسی برات درست و غلطی تعیین کنه. چون تو باید برای خودت زندگی کنی. فقط تصمیماتت باید جوری باشه که به کسی آسیب نزنه.

_ اگه من با اعتراف کردن به اون، دوستیمونو خراب کنم و به هردومون آسیب بزنم، پس این یه تصمیم اشتباه میشه؟

جونگکوک دسته رو کنار گذاشت و برگشت سمت یونگی.

_ اون میشه یه عکس العمل. یه بازخورد. اون بازخورد می‌تونه بد یا خوب باشه. اگه دوستت نتونه تو رو اونطوری که هستی قبول و درک کنه و در شرایط سخت حامی تو باشه، بازم دوستت خواهد بود؟

یونگی سکوت کرد.

_ و درسته که جواب رد شنیدن قلبتو می‌شکنه و بهت آسیب میزنه، ولی تو میتونی ازش عبور کنی.
جونگکوک گفت و روی زمین دراز کشید.

❄️Snowflakes❄️Onde histórias criam vida. Descubra agora