|•••Solving problems?•••|

451 78 3
                                    

|•••حل مشکلات؟•••|

Part_5

وقتش بود که جیمین هدیه‌ی کریسمسی که یونگی بهش داده بود رو باز کنه.

جیمین با اون جعبه از اتاقش بیرون رفت.

صدای مامانش و خاله هوان رو می‌شنید که داشتن حرف میزدن و ظرف های شام رو میشستن.

تهیونگ و جونگکوک هم توی سالن پذیرایی، روی یه مبل نشسته بودن و حرف میزدن.

جیمین به اتاق یونگی رسید.

در زد.

صدایی نیومد.

_ یونگ، دارم میام داخل.
جیمین آروم درو باز کرد و از لای در داخل رو نگاه کرد.

یونگی اونجا نبود.

درو کامل باز کرد و رفت توی اتاق.

حتما رفته دستشویی.

لبه تخت یونگی نشست.

لبخند زد و خودشو رو تخت انداخت.

خیلی هیجان داشت تا هدیه یونگی رو ببینه.

این قطعا یکی از مهم‌ترین و با ارزش‌ترین هدیه ها برای جیمین بود.

چون از طرف یونگی بود.

کسی که زیاد اهل جشن گرفتن کریسمس نبود.

و کسی که اخیرا با کاراش و حرفاش باعث میشد قلب جیمین تندتر بتپه...

پس جیمین واقعا مضطرب ولی خوشحال بود!

با حس گرم شدن گونه هاش کوتاه خندید و جعبه رو روی پاتختی گذاشت.

-دینگ-

همون لحظه صدای گوشی یونگی بلند شد.

نمی‌خواست فضولی کنه ولی فقط دیدن دو کلمه باعث شد که تجدید نظر کنه.

«قرار» و «جینهو»...

«جینهو: اوپااا پس کی قراره اولین قرارمونو داشته باشیم؟ نمیتونم دوریتو تحمل کنم. من خیلی دو...»


بقیه پیام مشخص نبود چون فقط خلاصه پیام، روی صفحه اومده بود و گوشی یونگی هم قفل بود.

ولی جیمین نیازی نداشت بقیشو بخونه.

چون اون مطمئن بود که اون جمله به طور کامل «من خیلی دوست دارم اوپا!» هست.

باید حدس میزد.

از همون اول هم مشخص بود جینهوی بداخلاق و عوضی نمیتونه یهویی عوض بشه.

اونم فقط برای یه نفر.

مگه اینکه از اون شخص خوشش اومده باشه...

پس اونا می‌خوان با هم قرار بزارن...

جیمین حس کرد که چشماش دارن از اشک پر میشن.

❄️Snowflakes❄️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt