Part 16: Hypocrites (1)

785 194 414
                                    

هاییی☺💕🦋 چطورین؟ امتحانا خوب بود؟

حقیقتا خسته عز فاکم و نمیخواستم آپ کنم ولی گفتم قول دادم و با چشمای نیمه باز ادیت کردم سو اگه اشکالاتش بیشتر از حد معمول بود شرمنده. 🤗🌈

همینجا قبل شروع وت بدین سورا ببینه، عا قربون دستتون. *وقتی نصفه شبی با اکسیژن مست میکنی*




این طولانی ترین سواری عمرشه.

جیمین سر جاش جا به جا میشه و ناخن‌هاش رو روی داشبورد میزنه. نامجون رو که داره اون‌ها رو به قلب سئول میبره تماشا می کنه و هر بار که فکر می کنه موهای مشکی رنگ میبینه قلبش محکم تر میتپه.

چراغ های راهنمایی شهر به شکل بی پایانی قرمز ان. سبز‌هاشون زیادی کوتاهه. ماشین ها به اندازه کافی سریع حرکت نمیکنن.

ده دقیقه. نه. هشت. یک توقف. دو توقف. هفت. شیش. سه توقف. پنج. چهار.

بعد، خشک شدن بدن نامجون رو حس می کنه. نگاه جیمین به سرعت به بالا میچرخه و انتهای خیابون رو نگاه می کنه. اونجا، حلقه ای افراد، نیمه های گمشده شون، زیر ایستگاه اتوبوس کوچیکی ایستاده ان.

به نامجون میگه. "ماشینو نگه دار."

هکر هوا رو از بینیش خارج می کنه و تلاش می کنه خونسردیش رو حفظ کنه. "باید پارک کنم جیمین. نمیتونم وسط جاده نگه دارم."

جیمین زیر لب میگه. "چرا میتونی." بدون فکر کردن در رو باز می کنه. میتونه صدای بوق زدن چند ماشین رو بشنوه ولی بهشون اعتنا نمیکنه. تنها چیزی که اهمیت داره انتهای اون خیابون و کسیه که اونجا ایستاده.

"جیمین؟!" نامجون صداش میزنه. "داری چیکار میکنی؟!" ولی جیمین دیگه نمیتونه صداش رو بشنوه.

اون اینجاست. ریچارد اینجاست.

میدوه، مردم رو هل میده، دوباره میدوه. بعد، ریچارد به سمتش برمیگرده.

نگاهشون بهم قفل میشه و قلب جیمین از جا در میاد.

موهای مشکی بلندش، پوست تیره اش، چشمای آبیش. بازوهای قویش، سینه اش، کمرش. اون لبخند و اون استخون گونه ها. درست مثل روزی که دوباره توی اون پارک همدیگه رو دیدن، جیمین نمیتونه ازش سیر شه. هیچوقت نمیتونه از ریچارد چشم برداره. ریچاردش.

جیمین میپره بغلش.

ریچارد چیزی نمیگه، فقط بغلش میکنه، انقدر محکم کمرش رو میگیره که به سختی میتونه نفس بکشه. جیمین نفسش رو داخل میده. ریچارد همون بویی رو میده که به یاد داره. بوی خونه رو میده. (م: طرف دو هفته ست حموم نکرده نمیدونستم خونه تون بو گوه میده:/)

ناگهان میتونه بغلش کنه، حضورش رو حس کنه. انگار وزنی از روی سینه اش برداشته شده و کمکش می کنه یکم راحت تر نفس بکشه. موهاش صورتش رو قلقلک میده، ته ریشش روی پوستش کشیده میشه  و پوست گرمش بدنش رو طوری گرم می کنه که هفته هاست حس نکرده.

Agust D 2Where stories live. Discover now