Part 4: Bad news (1)

990 201 440
                                    

سلاممممم.

گفتم چهارشنبه اپ میکنم ولی خواستم همین امروز از دستش راحت شم که ب بدبختیام برسم.

میدونم آپدیت ها بهم ریخته شده ولی آخرای ترمه و من کلی مقاله و پروژه نصفه دارم که بگم چقد زیاده واسم گریه میکنین. پس نگین چرا آپ نمیکنی. اگه شما کارام رو واسم انجام میدین منم بیشتر آپ میکنم. 😐😐😐😐

خلاصه اینکه فعلا به درگاه اساتید دعا کنین زودتر از ما بکشن بیرون.











یونگی تو اتاقی که براش نا آشناست با مرد عجیبی که لباس سفید تنشه بیدار میشه.

یه دقیقه طول میکشه تا متوجه شه.

بلوز. مانیتور. ضد عفونی کننده.

بیمارستان. 

ناله ای می کنه و دستشو میاره جلو چشماش تا جلوی پرتوهای آفتاب رو که از پنجره وارد میشن بگیره. آروم، با کندی نگران کننده ای، رو تختش میشینه.

دکتر در حالی که داره از پشت عینکش که به طرز مزخرفی کوچیکه نگاهش می کنه میگه "به خودت فشار نیار."

"من کدوم گوریم؟"

دکتر بهش میگه "تو بیمارستان دولتی Docente Comandante Ciro Redondo Garcia ای‌" 

یونگی چند بار پلک میزنه و فکر می کنه دکتر داره باهاش شوخی می کنه. "من تو چی ام؟"

مرد دوباره اسم رو تکرار می کنه. یونگی دستش رو بالا میاره تا جلوش رو بگیره. "خیلی خب، خیلی خب، شرمنده."

اون لبخند میزنه. "مشکلی نیست."

حالا که یونگی یکم حالش اومده سرجاش، میتونه متوجه لهجه اسپانیایی ملایم دکتر بشه. اون مطمئنا هنوز تو کیوباست. این که دقیقا کجاست، نمیدونه.

مرد شروع میکنه به معاینه کردنش و در حالی که یونگی در تلاشه تا یادش بیاد چی شده زخم هاش رو بررسی می کنه. "چه اتفاقی افتاد؟"

"امیدوار بودم تو بتونی بهم بگی." مرد با چهره گرفته ای عینکش رو روی بینیش بالا میبره. "تیر خوردی. دوبار."

تیر خورد؟

فاک.

فاک. هوسئوک.

یونگی یکم محکم تر به ملافه ها چنگ میزنه و میپرسه‌ "کس  دیگه ای همزمان با من اومد؟"

دکتر فکر می کنه و بعد سرش رو تکون میده. "نه، فقط تو."

اوه شت. شت، شت، شت. یونگی سعی می کنه موقعیت رو درک کنه. چرا بهش شلیک شد؟ و چرا انقد ذهنش آشفته بود؟ باید متوجه اش میشد. حداقل حسش میکرد‌.

"علائم حیاتیت همه نرمال ان. بهتره مراقب بخیه هات باشی. هیچ حرکت ناگهانی ای نداشته باش. چیز سنگین بلند نکن. چند هفته استراحت کنی مثل روز اولت میشی."

Agust D 2Where stories live. Discover now