با یه پارت عر دار اومدم دستمال کاغذی ها تون رو آماده کنین🚶♀️
لامصب حس میکنم شرط ۹۵ تا خیلی واستون آسون شده وقتشه بگم ۱۰۰ تا 😑
💜💜💜💜💜
هوسئوک کنار یونگی پیش شومینه نشسته. یونگی داره ویسکی همیشگیش رو مینوشه و رقاص بهش تکیه داده، سرش رو روی شونهاش گذاشته و پاهاش زیر ملافه روی مبل جمع شدن.
یونگی با ملایمت دستش رو بین موهاش حرکت میده و با حرکات آروم ناخنش رو روی سرش میکشه. هوسئوک میتونه ببینه که اون مشغول تماشای آتیشه، و با دست دیگهاش داره ویسکی رو میخوره.
رقاص آهی از روی رضایت میکشه و سرش رو به شونه یونگی میماله. بعد از هفتههای دوری از این رایحه، این برای هوسئوک اعتیاد آور ترین چیزه.
وقتی یونگی انگشتهاش رو بین موهاش میبره و برمیگرده تا سرش رو ببوسه، هوسئوک آه دیگهای میکشه.
یونگی میپرسه "چی شده؟" صداش انقدر بم و آرومه که تقریبا حس عسلی رو داره که روی پوست هوسئوک لیز میخوره.
هوسئوک در جواب میگه. "هیچی." چشمهاش رو باز می کنه تا نگاهش رو به یونگی بدوزه. "فقط… خوشحالم که اینجایی."
این کلمه ساده ایه، ولی برای هوسئوک، خوشحال، دقیقا کلمه ایه که میخواد. با وجود آتیشی که تو شومینه میسوزه و بدن یونگی که کنارشه و استراحت آرومشون، هوسئوک حس می کنه سالهاست چیزی به این پاکی و رضایت بخشی حس نکرده.
یونگی پوزخندی میزنه و جرعهای از ویسکیش مینوشه. هوسئوک سرش رو خم و تماشاش می کنه. یونگی صورتش رو برانداز می کنه و بعد میپرسه. "داری راجع به چی فکر میکنی؟"
هوسئوک دوباره بهش تکیه میده و دستش رو دور کمرش حلقه می کنه. "دارم فکر میکنم این بهت میاد."
یونگی خنده گرمی می کنه. "این؟"
هوسئوک در جواب میگه. "اینجوری عادی و آروم بودن، داشتن یه خونه که یه جور خیال نیست، داشتن شومینه و مبل پشمی. به نظرم اینا حس خونه میده."
یونگی تکرار می کنه. "خونه،" انگار که نمیتونه این کلمه رو درک کنه. بعد از دقیقهای سکوت اضافه می کنه. "دقیقا واسه اون دلیل این ساختمون رو نخریدم."
هوسئوک، یونگی رو به خودش فشار میده و با آرامش میشینه. "چرا اینجا رو خریدی؟"
یونگی آروم جواب میده. "اینجا پناهگاهه. فکر کردم اگه یه جا باشه که بتونم برم و بی اچ پیدام نکنه اینجاست."
هوسئوک از جا میپره و با سردرگمی به چشمهای یونگی نگاه می کنه. "وقتی داشتی از دست بی اچ فرار میکردی خریدیش؟"
یونگی سر تکون میده.
ناگهان این خیلی منطقی تر به نظر میرسه. اینکه چرا یونگی زحمتی به خودش نداد که اینجا رو کامل مرتب کنه، اینکه چرا وسایل خونه تعویض نشده و جعبه ها بیرون برده نشده. این مکان امنشه. گزینه آخر.
KAMU SEDANG MEMBACA
Agust D 2
Aksiفصل دوم آگوست دی.فیک ترجمه شده. یونگی داره بیخیال میشه. داره آگوست رو رها میکنه. چون با وجود آفتاب، درخت های نخل و دریا، کی به یه آدم کش نیاز داره؟ ولی به شکل بی رحمانه ای بهش یادآوری میشه نمیتونه از هویتش فرار کنه، نه تا یه میلیون سال دیگه. چون به...