میدونم تعجب کردین ولی ناح خواب نمیبینین، سورا اومده. 😎💅
ریچارد مشغول رانندگیه، ولی حواسش بیشتر به جیمینه تا جاده.
اون پسره ایسان پشت نشسته. بهشون کمک کرد کیسه خون و ضروریات دیگه رو بگیرن. خیلی کمکشون کرد، ولی این به این معنی نیست که ریچارد دلش بخواد اون بمونه. در واقع، ترجیح میده همین الان بره. مخصوصا که داره طوری به جیمین نگاه می کنه که انگار مسئولیت اونه کاری کنه جیمین حالش بهتر بشه.
"چی شد که به اینجا رسیدیم؟" جیمین میپرسه، انگار بیشتر داره با خودش حرف میزنه تا با ریچارد. هنوز زیر ناخن ها و روی پیراهنش خونیه. (م: واقعا پرسیدن داره؟:/ بگم چی شد؟؟ نه بگم؟ 🙂🔪)
ریچارد دستش رو میگیره و برای آروم کردنش، با شستش دستش رو میماله. "مشکلی نیست. اون حالش خوب میشه."
"میشه؟" جیمین با امیدواری نگاهش می کنه.
"آره." ریچارد سر تکون میده. "اون مرد قویه، عشقم. و سئوک دکتر خوبیه. کمکش می کنه خوب بشه."
وقتی آیینه رو چک میکنه، ایسان که لبهاش رو با کلافگی آشکار بهم چسبونده از نگاهش دور نمیمونه.
در حالی که هنوز از آیینه داره نگاهش می کنه میپرسه. "چیزی اذیتت می کنه، رفیق؟"
ایسان یکم از جاش میپره. "نه، نه، خوبم."
"صحیح…" ریچارد قانع نشده. حس می کنه مرد داره به اینکه جیمین رو عشقم صدا کرد واکنش نشون میده. که ...عجیبه.
جیمین انگار که قصد تایید شک هاش رو داره، دستش رو فشار میده و سرش رو تکون میده تا به ریچارد بگه به اون مرد گیر نده. ریچارد با بهت ابرویی بالا میندازه.
بین این دوتا یه خبراییه. خبرایی که ریچارد ازشون خوشش نمیاد. هرچی بینشون بوده، امکان نداره ایسان بتونه بینشون بیاد. اگه برادر جانگکوک نبود ریچارد همین الان از ماشین پرتش میکرد بیرون تا دیگه اینجوری به جیمین خیره نشه.
"راجب ایسان،" جیمین زمزمه می کنه تا ایسان به خاطر صدای رادیو که تو پس زمینه در حال پخشه نتونه حرفش رو بشنوه. "یه چیزی هست که باید بهت بگم."
اصلانم بدشگون به نظر نمیرسه.
ریچارد منتظر میشه. جیمین با تنش دست ریچارد رو ول می کنه. "اون و من، ما با هم بی اچ رو کشتیم."
ریچارد خوشحاله که ماشینی پشتشون نیست چون طوری ترمز میگیره که ماشین وسط جاده میسته.
"چی؟"
جیمین به داشبورد چنگ انداخته و با وجود کمربندی که محکم نگهش داشته، وزنش رو به داشبورد تکیه داده. احمق صندلی عقب سرش به صندلی جلو خورد و داره اه و ناله می کنه.
YOU ARE READING
Agust D 2
Actionفصل دوم آگوست دی.فیک ترجمه شده. یونگی داره بیخیال میشه. داره آگوست رو رها میکنه. چون با وجود آفتاب، درخت های نخل و دریا، کی به یه آدم کش نیاز داره؟ ولی به شکل بی رحمانه ای بهش یادآوری میشه نمیتونه از هویتش فرار کنه، نه تا یه میلیون سال دیگه. چون به...