Part 27: Surrender, part 2 (1)

709 158 381
                                    

سلام
خب خیلی وقت ندارم سریع و خلاصه میگم که شرمنده این پارت دیر آپ شد اصلا وقت نداشتم این چند وقت بیام واتپد و هی امروز فردا میکردم. و شرمنده دوم واسه کامنتای جواب نداده ایه که واقعا تعدادشون زیاده و نمیرسم جواب بدم. فکر کنم دو ساله اینجام و این اولین باره به همه کامنتا قبل آپ بعدیم جواب نمیدم ولی وقت...

خلاصه با این چپتر خوش بگذره امیدوارم مختون نپوکه و برای مترجم دعا کنین تایم آزاد پیدا کنه تا نمرده.



"چه خبر شده؟"

یونگی دوباره خشابش رو عوض می کنه و نگاه آخری به ساختار اتاق میندازه و بعد کنار هوسئوک خم میشه. 

در جواب میگه. "نمیدونم." به چشم‌های سردرگم و ترسیده رقاص نگاه می کنه. "فکر کنم نامجون الان کل ماموریت نجات رو به فاک داد."

هوسئوک که هنوز متوجه نیست چی شده سرش رو تکون میده. یونگی آه میکشه. از این وضع خسته شده. قبلا این مرحله رو پشت سر گذاشتن‌. اون فقط میخواست هوسئوک رو پس بگیره، اصلا قصد درگیر شدن تو این دراما با ان آی اس رو نداشت.

میگه "میرم درستش کنم." و کتش رو در میاره. هوسئوک حرکاتش رو دنبال می کنه و منتظر دستورش میشه‌. یونگی میدونه که اون قرار نیست از حرفی که قراره بشنوه خوشحال بشه. "باید اینجا بمونی."

چهره رقاص با خشم در آمیخته میشه و آبروهاش با کلافگی بهم پیوند میخورن. "به هیچ وجه."

"هوسوک…"

هوسئوک با عصبانیت زمزمه میکنه. "فکر کردی میزارم تنها بری بیرون؟ حتی  فکرشم نکن." وقتی سکوت یونگی رو میبینه، با بی طاقتی میگه‌. "من تازه دوباره بدستت آوردم…"

یونگی اسلحه رو کنار میزاره تا صورتش رو بین دست‌هاش بگیره و شستش رو نوازش وار روی پوستش میکشه تا آرومش کنه. نگاهش رو بهش قفل می کنه، کلماتش رو سبک و سنگین می کنه و میگه. "گوش کن، بهم اعتماد داری؟"

هوسئوک مچ دستش رو میگیره و درون چشم‌هاش دنبال جواب درست میگرده. در آخر بهش میگه. "لطفا این کارو نکن. لطفا نکن."

با موهایی که توی صورتش ریخته، لب‌های از هم باز شده ای که هنوز از بوسه‌هاشون سرخه و مارک‌هایی که روی گردنش نمایانه، آخرین چیزی که یونگی میخواد اینه که اینجا رهاش کنه‌‌. میخواد اون رو با خودش ببره و فرار کنه، ولی نمیتونه. 

هوسئوک رو کمی محکم تر نگه میداره و دوباره میگه. "باید بهم اعتماد کنی. این کاریه که توش خوبم."

هوسئوک نمیخواد درک کنه. نمتونه. سرش رو تکون میده، یونگی رو میگیره و حاضر به رها کردنش نیست‌. این کار کمی از اراده یونگی رو در هم میشکنه و برای بوسه ای به جلو خم میشه، لب‌های هوسئوک رو بین لب‌هاش میگیره و دوباره و دوباره، بدون اینکه بخواد دست بکشه، طعمش رو حس می کنه. خدایا، این تنها کاریه که میخواد انجام بده. نمیخواد بره. نمیخواد تکون بخوره.

Agust D 2Where stories live. Discover now