Part 12: mourning (1)

875 190 493
                                    

های های

نه داشتین؟ سرعت آپو؟ 😎😎😎

وجدان: خیلی رو داری

سورا: تو خفه شو خیار

خب دیگه بخونین این قسمت میچسبه😁😁😁

اتاق در تاریکی فرو رفته. هوسئوک روی پهلوش دراز کشیده و زنجیر ها دورش رو گرفتن. از سقف آزادش کردن ولی یه چیزی به هوسئوک میگه دوباره صبح از نو شروع میکنن.

هنوز میتونه بوی خون و ترسش رو توی هوای اطرافش حس کنه. بوی تهوع آوری داره، درست مثل ناامیدی تو ذهنش. به پشت دراز میکشه و چشماش رو میبنده. زخم های نازک و بازی که سینه و بازوش رو پوشوندن باعث میشن حس کنه بدنش با سوزن پر شده. اصلا خطرناک نیستن، احتمالا حتی جای زخم هم به جا نمیذارن، ولی لعنتی خیلی درد میکنن.

چیزی نگفته. هنوز. بیشتر به خاطر اینکه سوالی نپرسیدن که جوابش رو بدونه.

داشته سعی میکرده بخوابه، ولی هر بار که تکون میخوره میتونه باز شدن دوباره زخم های تازه بسته شده اش رو حس کنه. این خودش یه جور دیگه از شکنجه ست، هم جسمی هم روحی. گاهی فریاد میکشه، فقط برای اینکه حرصش رو خالی کنه. یا فقط برای اینکه چیزی جز صدای نفس کشیدن خودش رو بشنوه.

با خودش فکر میکنه، چقدر طول میکشه بقیه بفهمن اون نیست. و حتی اون موقع، اصلا چیکار میتونن بکنن؟ اونا هم به اندازه اون اسیر شدن.

کل قضیه بی اچ در مقایسه با این مثل آب خوردن بود.

و این هواپیمای لعنتی که هی فرود میاد و دوباره اوج میگیره. خسته کننده ست. تمام بدنش درد می کنه. ذهنش به خاطر نبود نور طبیعی گیج شده. هیچ تاریخ و زمانی وجود نداره. ممکنه یه روز قبل دزدیده شده باشن، یا یه هفته قبل، یا حتی یه ماه. دیگه دست از تلاش برای شمردنش برداشته.

حتی تو این لحظه هم نمیدونه چقدر قبل برگشت اون مامور زمان داره.

و انگار که با افکارش احضار شده باشه، چراغ ها روشن میشن و هوسوک نمیتونه جلوی ناله اش رو بگیره.

اگه این ادامه پیدا کنه خیلی دووم نمیاره. نمیتونه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ریچارد به سئوکجین که داره واسشون راجب اینکه چطوری نسا رو قانع کرد تا کمکشون کنه فرار کنن توضیح میده گوش می کنه.

نمیدونه آیا این شانس فرارشون هست یا نه. اون هرگز نسا رو ندیده. شاید اون داره دکتر رو فریب میده.

تنها چیزی که الان تو ذهنشه ناپدید شدن هوسئوکه. شب برنگشت. سعی کردن با داد و بیداد اطلاعاتی بدست بیارن، ولی سکوت باقی موند. هیچ ماموری حاضر نیست باهاشون ملاقات کنه.

Agust D 2Where stories live. Discover now