سورا اومده عیدی اوردههههه
عیدتون مبارک😚😚 امیدوارم سالی پر از مومنتای سپ داشته باشیم انقدر که حالمون بد بشه اصلا (زهی خیال باطل ولی آرزو بر جوانان عیب نیست)
و امیدوارم داورای گرمی برن به درک و چهارتا آدمیزاد جاشون رو بگیرن :) و سال دیگه پسرامون گرمی رو ببرن. 🥺
خدا از اون بالا میگه امر دیگه ای باشه خانم مترجم فسق و فجور؟
خلاصه، پرسیدم بین هیومن و آگوست کدوم اپ بشه که خب تقریبا برابر شدن و دلم نمیاد برای اونایی که هیومن میخوان رو ناامید کنم سو فردا پس فردا اونم آپ میکنم.
بازم عیدتون مبارک لاولیا *-*
و شمام عیدی به من وت بدین پلیز 💜🚶🏻♀️
هوسئوک با سردردی شدید و تشنگی ای که حس می کنه هیچوقت نمیتونه از بین ببرتش از خواب بیدار میشه.
لیوان آبی روی میز کنار تختشه و هوسئوک لیوان رو سر میکشه.
احتمالا از چیزی که فکرش رو میکرد بیشتر سر و صدا کرد چون شارلوت ناگهان سرش رو از در داخل میاره.
"اوه خوبه! بیدار شدی."
هوسئوک به اطرافش نگاه می کنه و میفهمه احتمالا تو اتاق مهمون شارلوت خوابیده بوده. اتاق در مقایسه با بقیه خونه نسبتا خلوته. چشمگیر ترین وسیله داخل اتاق صندلی ای با طرح گربه ست که به سمت تختشه.
که باعث میشه هوسئوک یادش بیفته. "باگهیرا کجاست؟"
شارلوت شونه بالا میندازه. "از کجا بدونم؟ اون گربه هرکاری دوست داشته باشه می کنه. احتمالا بیرونی جاییه."
هوسئوک سر تکون میده و با کمی سختی میشینه. "بابت همه اینا معذرت میخوام. نمیدونم چی شد."
شارلوت در جواب میگه. "من میدونم." روی صندلی بزرگ کنار تختش میشینه و عینکش رو در میاره تا تمیزش کنه. هوسئوک حدس میزنه داره بهش فرصت میده خودش رو جمع و جور کنه.
به خودش نگاهی میندازه و متوجه میشه سینه اش لخته و زخم ها متعددش با بانداژ پوشونده شده.
شت.
چشمهاش رو از روی شرمندگی شدید میبنده. قصد نداشت این ها رو به شارلوت نشون بده. اون قبلا ازش سوالی نپرسید، ولی الان قراره بپرسه.
شارلوت شروع به صحبت می کنه. "هوسئوک، عزیزم،" صداش به شکل تعجب آوری خونسرد و ظاهرش آرومه. "قصد فضولی ندارم. فقط کاش بهم میگفتی آسیب دیدی."
شارلوت سرش رو بالا میاره و بهش چشم میدوزه. هوسئوک با شرمندگی آب دهنش رو قورت میده. اون نباید اینجا باشه. نباید شارلوت رو درگیر کنه.
شارلوت این رو قبول نمیکنه. اون مهربون تر از اونیه که درخواست کمک کسی رو پس بزنه. ولی این چیزی فراتر از کمکه. این…
YOU ARE READING
Agust D 2
Actionفصل دوم آگوست دی.فیک ترجمه شده. یونگی داره بیخیال میشه. داره آگوست رو رها میکنه. چون با وجود آفتاب، درخت های نخل و دریا، کی به یه آدم کش نیاز داره؟ ولی به شکل بی رحمانه ای بهش یادآوری میشه نمیتونه از هویتش فرار کنه، نه تا یه میلیون سال دیگه. چون به...