Part29
چان لیست توی دستش رو بالا پایین کرد. چشم هاش از جین کنار نمیرفت.
+مشکلی داری؟با صدای جین، به خودش اومد و حرف تو مغزشو گفت :
-یعنی.. تو واقعا مشکلی نداری؟؟
+با چی؟
-این که برادرت بیبی رییس باشه..جین چند ثانیه ساکت شد. سر تکون داد و گفت :
+اون اوایل خیلی مشکل داشتم. ولی.. تا وقتی هیچ کار جنسی باهاش انجام نده، چرا مشکل داشته باشم...-یعنی دیگه نمیخوای فرار کنی؟
+فرار کنم؟.. نه..چان ابرو بالا انداخت و دوباره مشغول کار کردن شد.
+قبلا وضع من و کوکی خوب نبود. از.. همه لحاظ. نمیتونستم خرجمونو درارم. کوکیم عذاب وجدان داشت.. اینکه من براش خرج میکردم ناراحتش میکرد. بعد اخراج شدنم هم وضع خراب تر شد..چان اوهی گفت و سمت جین رفت. داشت باهاش درد و دل میکرد؟
+وقت هیچ کاریو نداشتم. الان.. با این وضع راحت ترم.
-پس واست سود هم داشته
+میشه گفتچند ثانیه سکوت اتاقو پر کرد. چان نمیدونست چی تو ذهن جین میگذره که قیافشو به هم ریخته. تا این که خودش حرف زد.
+الان که فکر میکنم... راستش.. اشتباه کردم.
-چه اشتباهی+تقصیر نامجون نبود که کوکی دزدیده شد. فقط عصبی بودم
-باید اعتراف کنم ازت بدم میومد. اینو که گفتی از شدت عوضی بودنت کم شد. خیلی اذیتش کردی
+این جمله مزخرف شده سوهان روحم. اولین نفری نیستی که اینو میگه. تهیونگ تقریبا هر 2 دقیقه تکرارش میکنه
-و حقم داره
+حق داره یه بار بگه نه هر لحظه. خسته شدم
چان با خنده گفت :
-هنوزم عوضی ای+عوضی نیستم. فقط همه چیز یهویی پیش اومد. حس میکنم تو یه داستان مزخرف زندگی میکنم
-داستان ها از روی زندگی نوشته میشن جین
+نه انقدر تخیلی..چان ابرو بالا انداخت و پشت گردنشو خاروند. نمیدونست چی بگه.
-به نظرم باید از نامجون معذرت بخوای
+من عصبانی بودم. خودش خوب میدونست-دلیل منطقی نیست.. بازم..
+به کارت برس چان. این مسائل شخصیه.چان چند ثانیه به صورت جین خیره شد و لبشو کج کرد. تا چند دقیقه پیش زندگیشو واسش توضیح میداد و الان..
این پسر قطعا یه تخته اش کم بود.***
-دیگه کجا رو بگردیم؟
جونگکوک به بیرون خیره شد و چشم هاشو ریز کرد.
خرید رفته بودن! تو پارک قدم زده بودن...شهر بازی!
جونگکوک کوچیک ترین علاقه ای به خرید و پارک نداشت..
تهیونگ ناراحت نمیشد اگه میگفت چی میخواد؟
ولی تا الان بیرون بودن شون شبیه قرار دو تا آدم بزرگ کسل کننده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/247729442-288-k720949.jpg)
YOU ARE READING
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfiction-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...