تدی🥺🧸

13.8K 2.1K 613
                                    


Part7
-این چیه؟
چان کلافه آه کشید و تن لرزون کوک رو بلند کرد.ولی به خاطر استرس پاهای جونگکوک لرزید و روی زمین افتاد. چشم و دستش بسته بود و قفسه سینش تند تند بالا پایین میشد.

-شما گفتید دنبال یه بیبی بویید.. پدرش تو بار فروختش!
تهیونگ نیشخند زد و سرشو بالا پایین کرد.

-خوبه...چند سالشه؟
-نمیدونم.. 15؟14؟ شاید هم 13.. به نظرم.. واسه این کارا زیادی بچه است..
تهیونگ اهمیتی به حرفاش نداد. خم شد و چونه لرزون شو گرفت.

-اسمت چیه؟
-ج. ج. ج
گوشه بینی تهیونگ جمع شد و سرشو سمت چان برگردوند.
-لکنت داره؟.. فاک...
-شاید ترسیده..

تهیونگ نفس داغشو رو پوست صورت جونگکوک بیرون داد و دوباره تکرار کرد:
-اسمت چیه... و به نفعته مثل آدم سالم صحبت کنی..

جونگکوک ترسیده سر تکون داد. مردی که نمیشناخت خیلی بهش نزدیک بود. دستای داغشو رو بدنش میکشید و کمرشو چنگ میزد.  هیچ کس جز جین تا به این حد لمسش نکرده بود.
حس ترس و تنهایی بهش غلبه شده بود.. و بدون اینکه بفهمه داشت از دنیای جونگکوک خداحافظی میکرد. چشماشو بست و سرشو پایین انداخت...

-کوکی..
-اسمت کوکیه؟ مگه کوکی هم اسمه؟
ته برگشت و رو به چان گفت. اون هم در جواب شونه بالا انداخت.
-کوکی اسم نیش.. جینی کوکی صدا میژنه...

تهیونگ گیج شده هایی گفت و بلند شد.
-جینی کیه
-جینی.. هیونگ کوکیه.. جینی مقاقب کوکیه.. کوکی دوس داله
قیافه تهیونگ حتی بیشتر از قبل جمع شد.
-چه مرگشه؟

چان لبشو تر کرد و با من و من گفت :
-چشه مگه؟
-مثل عقب مونده ها رفتار می‌کنه
-عقب مونده نیست رئیس... تا زمانی که بیاریمش اینجا خوب بود. کاملا سالم حرف می‌زد.

کوکی خودش دست به کار شد. تند تند پلک زد و با ذوق گفت:
-کوکی لیتله...
تهیونگ سر تکون داد و طوری رفتار کرد انگار میفهمه.. ولی هیچ ایده ای نداشت که یعنی چی..

تسلیم شد و پرسید:
-لیتل؟ چی هست؟
-به نظرم.. خودتون باید دنبالش بگردین..
تهیونگ سرشو برگردوند و تن کوکی رو رو دستاش بلند کرد. هینی از دهن کوکی در رفت و به پیرهنش چنگ زد.تهیونگ سمت اتاق خودش راه افتاد..

خیلی زود کوکی سرشو تو گردن تهیونگ برد و عطرشو با صدا بویید..
-بوی جینی میته..بوی عط جینی
تهیونگ توجهی به حرفش نکرد. کوکی رو گوشه وان نشوند و چشم و دست بندشو باز کرد.سرگرم سرگرم بود و نفهمید یه جفت چشم خرگوشی صورتش رو زیر نظر گرفته.

-علوسک مشه علوسک
کوک با مظلومیت گفت و سرشو کج کرد.به چشمش تهیونگ یه عروسک خوش قیافه بود. یه چیز بغلی...
و دقیقا نمیفهمید این چیزی که بغلی به نظر میاد تا چه حد خطرناکه...

تهیونگ توجهی به حرفا و لمس های کوکی نمیکرد. لباس های کوکیو میکند و با انزجار دور مینداخت.
-کوکی عط جینی دوش. تدی جینی میشناسه؟...... عط جینی ژدی؟

Not Your Toy!! | Vkook Namjin § FullDonde viven las historias. Descúbrelo ahora