Part18
-خب؟
نامجون با بیحوصلگی سرش رو برگردوند و اومی گفت
-چی شده؟ کی کتکت زده؟
=طولانیه-وقت داریم. میشنوم
نفسش رو حرصی بیرون داد و گفت:
=11 روز پیش با یه دختره دوست شدم و مثلا تو رابطه بودیم. بعدش ازش خسته شدم و گفتم کات کنیم. دوست صمیمی دختره باهام رل زد و داداش دختره این بلا رو سرم آورد . تمومتهیونگ با تعجب خندید. نامجون در عرض 11 روز با 2 نفر رل زده؟ اون بچه ای که تو ذهنش بود با یه نفرم نمیتونست کنار بیاد. تهش با کلی سوتی میداد، يا اصلا نمیتونست جلو بره.
-و چطوری انقدر سریع؟
=چون فکر کردم دختر خوبیه. گفتم باهم باشیم اونم قبول کرد. ولی روحمو ارضا نمیکرد. یه چیش ایراد داشت.-و تو انقدی سرگرم بودی که به کوکی سر نزنی؟
=حوصله نداشتم. کوکی رو اعصابمه-تا 10 روز پیش که من نمیتونستم باهاش کنار بیام. یهو رشد کردی؟
=همم-مثل آدم جواب بده نامجون
نامجون بند کوله اش رو تو چنگ گرفته بود و فشار میداد. معلوم بود میخواد یه چی بگه.-چی شده؟
=چیزی نشده
-نامجون..عصبی برگشت و تند تند گفت:
=چرا به جین هیونگ گفتی بره؟... تو میدونی هیونگ منو زده.. پس حتما اینم میدونی کوکی برادرشه.. از قصد گفتی نه؟-میدونم
=چرا داری عذابش میدی. کوکیو برگردون. میدونم خودتم نمیخوایش-نمیتونم.. دیگه نمیشه
=بقول خودت تو 10 روزه رشد کردی؟ عاشق کوکی شدی؟
-پس جین اومده بود دیدنت=جواب منو بده
-و حتما میدونی امروز فرصت آخرشه. اگه نره نقشه های بهتری واسش دارم=ته
-هوم؟
=حرفامو نادیده نگیر.. بگو..-چی بگم؟ آره اره هر چی تو بگی
=تههنامجون با عصبانیت گفت و وقتی جوابی نگرفت سرش رو برگردوند.
چند ثانیه سکوت ماشین رو پر کرد، تا صدای فین فین نامجون شنیده شد. آب بینی شو با آستین لباس پاک کرد و با بغض گفت :
=خواهش میکنم... نزار بره-باورم نمیشه سر این پسره داری گریه میکنی
=ته.. تو خودت میدونی من دوسش دارم. چرا اذیتم میکنیتهیونگ بیخیال ماشین رو پارک کرد. همون طور که کمربندش رو باز میکرد گفت:
-هومم=ته.. من نمیخوام بره.. دیگه برنمیگرده.. اگه بره من نمیتونم زندگی کنم
تهیونگ ابرو بالا انداخت و گفت:
-آب و غذات که جوره. هوا هم واسه نفس کشیدن داری. پس مطمئن باش نمیمیری=ته..
-انقد صدام نکن..=آخه گوش نمیدی. مگه فقط آب و هوا و کوفت باعث زنده موندنه؟
-فراموش میکنی
![](https://img.wattpad.com/cover/247729442-288-k720949.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fiksi Penggemar-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...