Part15
نامجون با حس نفس های تند جونگکوک بیدار شد. بلند شد و تن لرزون شو بین دستاش گرفت.=آروم باش کوکی.. چیزی نیست... من اینجام
جونگکوک با ته مونده زوری که داشت نامجونمو هل داد و گوشه تخت نشست.-به م. ن دس.ت ن.زن
نامجون نتونست جلوی ابروهاشو بگیره. اوهی گفت و برخلاف اینکه میدونست میترسه دوباره بغلش کرد.
=جونگکوک.. درسته؟وقتی جوابی نگرفت ادامه داد :
=من بهت آسیب نمیزنم..میدونم بهم اعتماد نداری ولی من باهات کاری ندارم.
-م. می. تر س. منامجون محکم تر بغلش کرد و طبق عادت روی موهاشو بوسید.
=چیزی واسه ترسیدن وجود نداره کوکی. من مواظبتم. نمیزارم آسیب ببینیجونگکوک نمیتونست آرامشی که گرفته رو انکار کنه. ولی دلتنگیش تمومی نداشت.
-هی.ونگم.. جی. نو..=جونگکوک هیونگت خوبه. نگران نباش. من میدونم هیونگت خوبه..
هر چند خوب نبود...و حق داشت. حداقل سالم بودجونگکوک پیرهن نامجونو توی مشتش گرفته بود. انقد گریه کرد تا خسته شد و تو بغلش خوابش برد.
***
تهیونگ پلاستیک تو دستشو جلو تر از خودش وارد خونه کرد و پشت سرش در رو بست.
-نامجونوقتی جوابی نگرفت پلاستیک رو روی اپن آشپزخونه گذاشت و سمت اتاقش راه افتاد.
-کوکی؟ جون؟در رو باز کرد و به دو تاشون که مشغول رنگ کردن یه نقاشی بودن خیره شد. کوکی لبشو آویزون کرد و دست نامجونو گرفت.
-چرا جوابمو نمیدی؟
نامجون مسیر نشستن شو عوض کرد و طوری نشست که باسنش رو به تهیونگ بود.
-الان این یعنی با من قهری؟از جواب نگرفتن کلافه شده بود. متنفر بود که نادیده بگیرنش. و نقشه نامجون که سه ساعت تموم سرش وقت گذاشت همین بود. اینکه به کوکی یاد بده جواب تهیونگو نده و به نقاشی کشیدن ادامه بدن.
-خییلی خب. منم اون خوراکی هارو میندازم واسه گربه ها
کوکی سرشو بالا آورد و رو به تهیونگ لبخند زد. چشماش از شادی برق میزد.-مثل اینکه هیچکی نمیخواد. خب من رفتم.
-نه.. جونی.. مخام. کوکی خلاکی
نامجون مداد رنگی رو با حرص پرت کرد و بدون برگشتن رو به کوکی گفت :=کوکی بهش بگو با خوراکی گرفتن چیزی حل نمیشه. من ازش بدم میاد
-نامجون بچه نباش...
=بهش بگو من بچم. خودش دیروز داد میزد.-چرا با خودم حرف نمیزنی؟
نامجون رو به کوکی که با چشمای درشت منتظر جواب مثبت نامجون بود چرخید. کنارش نشست تا تهیونگ رو ببینه.=من تا حالا رابطه نداشتم و دیروز بهم گفتی زیر همه بودم. چرا باید با همچین آدمی حرف بزنم؟
-چون واست بستنی نعنا شکلاتی گرفتم.
![](https://img.wattpad.com/cover/247729442-288-k720949.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfic-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...