هاییی^^
بزارین اینو بگم چون خیلی ری اکشناتون عجیبه:)
نامجون 17 سالشه و جین 32
سکسی ندارن پس تاپ و باتم بودن نداریم. تعجب نکنید از دیدن نامجونی که برای ددی جینش سافته! "این فقط یه لقبه! مرسی که درک میکنید بوچ*-*
:))))))اول یه چی راجب لیتل اسپیس فیک بخونید و بعدش پارت 1
تا تهش بخونیداا
لیتل اسپیس یه فضای ذهنیه که مغز واسه فرار از مشکل و سختی میسازه
شبیه بچه ها عمل و فکر میکنه
این طوری خود واقعیش آروم میشه^^یه جورایی سپر درست میکنه واسه فرار از مشکلا
اگه تعادل باشه بین لیتل و خود فرد. شخص یادش می مونه چی کارا کرده
و میتونه کنترل کنه لیتل شو که خیلی از خودش دور نباشه
ولی اگه سختیا خیلی زیاد باشه نمیتونه تحمل کنه و لیتل و فرد از هم دور میشن :)لیتل اسپیس بازه سنی داره...
مثلا یهو میبینین کوکی خیلی بد حرف میزنه. چرا؟ چون عمیقا تو لیتلی غرق شده و شاید 3 4 ساله است
یه موقعی حتی نمیتونه خودش غذا بخوره و حرف بزنه!
چون سنش کمترهیه موقع هایی بهتر میفهمه...
چون سنش بیشتره!
بستگی داره وقتی که خود عادیش بود در چه حدی گذرونده روزشو
مثلا من امروز میرم مدرسه. اعصابم خورد میشه امتحانو گند میزنم. همکلاسیم سرم داد میزنه. معلم تحقیرم میکنه.با این وضع دلم میخواد برم تو لیتل اسپیس
و انقدی بچه بشم که پستونک بمکم!؟
.
.
.Part1
-جینی میشه اژونا بدی؟
با لبای غنچه شده گفت و معصومانه پلک زد.جین در حال غذا درست کردن بود و تمام جونشو برای درست کردن یه چیز خوشمزه گذاشته بود.
+نه کوکی نمیشه. برو سر درس و مشقت
-اما جینی من مش ندارم
+مشق کوکی... و نه خیر میدونم فردا امتحان داری. از لیتل بودنت سپر درست نکن
-جینی بد
کوک با لبای آویزون گفت و همون طور که پاهاشو به زمین میکوبید سمت اتاق رفت.البته نمیشد گفت اتاق، بیشتر شبیه یه انباری که با برادر بزرگ ترش استفاده میکردند.
+کوک درستو بخونا. فردا بگن، بیا مدرسه داداشت باز درس نخونده من نمیام. خودت میدونی
کوک با این که می دونست جین نمیبینه زبونشو در آورد و بی هدف تکون داد.
-نیا من اصن مدسه نمیلم
+جئون جونگکوک همین الان کتاب مسخرتو بردار و شروع کن. دلت میخواد بابا تنبیهت کنه؟
چشمای کوک سریع درشت شد.. آخرین چیزی که نیاز داشت کبود شدن توسط پدر ظالمش بود. سر تکون داد و سمت کتاب هاش رفت. با نفرت کتابو باز کرد و داد زد:
ESTÁS LEYENDO
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfic-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...