Part17
تهیونگ فکر میکرد چقد همه چیز گل و بلبل شده. چه راحت نامجون ولش کرد و میتونه از کوکی لذت ببره، ولی کاملا اشتباه میکرد.
درست چند ساعت بعد از رفتن نامجون، کوکی گریه رو شروع کرد. بی وقفه!!!
رو تخت دراز کشیده بود و بین گریه هاش مینالید. تهیونگ گیج شده نمیدونست چی کار کنه.
معمولا اهمیت خاصی به بیبی هاش نمیداد،چون انقدری بزرگ بودن که بدونن واسه از بین بردن درد چی لازمه. ولی کوکی فقط یه بچه بود...
-ت. لون. د. د.
تیکه تیکه گفت و صدای گریه اش بلند شد. تنش رو تخت بالا پایین شد و به ملافه چنگ زد.تنها کاری که به عقل تهیونگ رسید این بود که یه مسکن که به درد بچه ها بخوره، به کوکی بده و تموم مدتی که ناله میکنه بالا سرش بشینه. یکم حس بدی داشت چون.. با یه بچه سکس داشت! بچه؟!!
کوکی دستش رو سمت تهیونگ دراز کرد و نالید.
-بخلتهیونگ سریع روی تخت کنار کوکی نشست و بدن لرزونش رو بغل کرد. کوکی از خنکی بدن تهیونگ لذت میبرد. آهی کشید و پیرهنش رو محکم تر تو چنگش فشار داد.
-تهلون
-چیه؟
-بلم حمو-بیبی من تازه از حموم آوردمت
-کوکی کشیف نیش؟-نه بیبی برای چی کثیف باشی؟
-شون.. تهلون اونچاشو تلد تو کوکیتهیونگ لب پایینی شو گزید وچند ثانیه مکث کرد. باید چه جوابی میداد؟
-کوکی تو کثیف نیستی.. حتی اگه من اونجامو بکنم تو، کثیف نمیشی
-ولی جینی دف اونجا کشیفه-آره کوکی کثیفه نباید دست بزنی ولی این یه جور بازیه.. خودت گفتی.. آدم وقتی بازی میکنه کثیفه میشه بعدش میره حموم دوباره تمیز میشه
حتی خودش هم نمیفهمید چی داره میگه و مثل این که کوکی گوش نمیداد. چون بی توجه به حرف تهیونگ گفت:
-کوکی جینی مخاد..تهیونگ جوابی نداد و از گریه ای که سر داده بود آه کشید. چیزی به ذهنش نمیرسید. آروم آروم موهای کوکی رو نوازش کرد تا از شدت گریه خوابش برد.
***
-دادا
کوکی چهار دست و پا نزدیک تهیونگ نشست و با چشمای درشت و مظلوم خیره شد. از اون جایی که نامجون به دلایل نامعلومی دیگه نمیومد، تهیونگ وقت بیشتری با کوکی سپری میکرد. و میتونست بگه رابطه شون بهتر شده.-چی میخوای بیبی؟
کوکی ادای گاز زدن درآورد و به کیک توی دست تهیونگ اشاره کرد.-چرا حرف نمیزنی؟ تا نگی چی میخوای بهت نمی دم.
لب پایین کوکی سریع آویزون شد و نق آرومی زد.-دا.. اممم
کوکی تو جاش بالا پایین پرید و با دست به کیک اشاره کرد.
- اینو میخوای؟چی بهم میدی جاش؟
ESTÁS LEYENDO
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfic-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...