🔥2👼

1.2K 113 43
                                    


🔥دیوید🔥

توی عمارت مادریم در حال قدم برداشتن بودم و منتظر زنگی از سمت جک یکی از زیردستای وفا دارم...

اون بچه همه چی رو گذاشته بود کف دست لوسیفر و خب اونم میخواست جاش رو تغییر بده تا من نتونم بدستش بیارم!:/

اون لوسیفر حروم زاده از من پول گرفته بود که کلا اون پسر رو بده به من ولی پول رو گرفت و در رفت و اون پسر رو هم به یه جایه دیگه فرستاد...!:/

توی افکار خودم بودم و دلم میخواست خبر خوبی از جک بشنوم...

جک:
ارباب پسره رو برده یه جایی وسط شهر توی یکی دیگه از کلاباش!

عصبی گفتم:
مرتیکه لاشی...مگه دستم بهت نرسه...جک خب حواست رو جمع کن هر جایی که اون لوسیفر لعنتی میره تعقیبش کن...میخوام امروز آخرین روزی باشه که پولاش رو میشمره!:)

تیکه آخر حرفم رو با تیکه گفتم که جک فهمید و خندید و گفت:
چشم ارباب خودمم دلم واسه بوی خون تنگ شده!:)

سری به عنوان تحسین تکون دادم و قطع کردم...

👼تونی👼

لوسیفر صبح اومد به اتاقم و از رابطه ی دیشبم پرسید و گفت خرابکاری کردم یا نه و خب من حقیقتش رو بهش گفتم و گفتم که باهام نخوابید و رفت روی تراس و شروع کرد به سیگار کشیدن و خب منم رفتم روی تخت منتظرش موندم ولی یهو خوابم برد و صبح دیدم که اتفاقی دیشب نیوفتاده و...

لوسیفر با ترس رو بهم گفت:
اون مرد خطرناکیه بهتره اینجا رو ترک کنیم!

خب منم که سر از کاراش در نمیاوردم بیخیال مقاومت شدم و بدون خداحافظی از بچها با لوسیفر از اونجا خارج شدیم!
شاید اگه اوضاع بهتر میشد دوباره بر میگشتم پیششون...!:/:(

توی یکی از کلابهای وسط شهرش من رو به اتاق آخری کلاب برد و رو بهم گفت:
تونی همینجا باید بمونی چند مدت و ازم نپرس چرا آوردمت اینجا!:/

سری تکون دادم که در رو بست و البته این صدای کلید بود که میشنیدم؟!؟

به سمت در دوییدم و بلند گفتم:
لوسیفر...لوسیفرررر...چرا در رو قفل کردی؟!؟

صدایی نشنیدم که بیخیال به سمت تخت رفتم و نشستم روش و یهو خودم رو پخشش کردم و توی افکارم غرق شدم...

🔥دیوید🔥

رو به جک گفتم:
باید یه نقشه درست و حسابی بکشیم و اون مرتیکه رو توی کلابش بگیریم و کل کلابش رو بدیم هوا البته باید قبلش اون پسره رو در بیاریم...من اون رو زنده میخوام!

جک سری تکون داد و گفت:
حتما همینی میشه که شما میخوایین ارباب فقط باید گروه سیاه رو آماده کنیم واسه محاصره تا کسی از کلاب خارج نشه!

سری تکون دادم و گفتم:
درسته...اون لوسیفر عوضی اونقدر حقیره که خودم نمیخوام دستم به خونش آغشته بشه بده الکس کارش رو تموم کنه...اون پسره با من...خودم از اونجا درش میارم!

365 days to L❤VEWhere stories live. Discover now