🌈راوی🌈چند سال بعد...
دور تا دور حیاط میدوییدن و میخندیدن.
تیام یه نفس میدویید و هیچ جوره نمیخواست تسلیم بشه و دست ددی بزرگش بهش برسه!
تیانا هم کم از تیام نداشت اما میون راه یهویی وایساد و جیغ زد و گفت:
دختر خوشگل ددی شماره یک داره که!دیوید بغلش کرد و روی گونه اش رو محکم بوسید و گفت:
چشم خانوم خانوما...قربون دختر خوشگلم بشم...تیانابا ناز خندید و سمت سرویس رفتن.
تیام هم رفت سمت ددی کوچیکه اش.شکمش کمی برآمده شده بود و نشون میداد که قراره براشون یه برادر یا خواهر یا همبازی بیاره!
روی صندلی کنار استخر دراز کشیده بود و کتاب میخوند.
بهش که رشید تومی لبخندی با عشق نشونش داد و دست هاش رو از هم باز کرد و گفت:
بیا اینجا ببینم مرد کوچولوم!تیام با ذوق از مرد خطاب کردنش دویید و توی بغلش رفت و اول از همه روی شکمش رو بوسید و باعث شد تونی احساسی بشه و بغض کنه.
روی سرش رو نوازش کرد و گفت:
مرسی داداشی خوشگلش!تیام لبخندی زد و دستش رو روی برجستگی شکمش گذاشت و گفت:
تا وقتی به دنیا بیاد کلی قوی میشم و میتونم بغلش کنم و مراقبش باشم مگه نه؟!
DU LIEST GERADE
365 days to L❤VE
Romantik+365 روز بهت فرصت میدم که عاشقم شی! _دوست دارم!♡ 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 writer: 👑MI$$ @¥£@R💞