🔥69👼

243 20 0
                                    


🔥دیوید🔥

وقتی صدای در بلند شد.
هیچ کدوممون از جامون تکون نخوردیم.
مادربزرگ در رو باز کرد و با بچه ها وارد شد و گفت:
پسر های خوشگل و جذاب من چطورن؟!

هر دو به تعریفش خندیدیم که اومد سمتمون و تیام و تیانا رو گذاشت روی تخت و روی سر هر کدوممون رو بوسید و گفت:
نمیدونین چقدر خوشحالم که اینقدر قشنگ سر و سامون گرفتین و از کنار هم بودن لذت میبرین!

لبخندی بهش زدیم که روی صورتم رو دستی کشید و نگاهی به بدن باندپیچی شده ام و زخم رونم انداخت و گفت:
با اینکه میدونم اون عوضی مرده اما میخوام باز هم نفرینش کنم که اینکار رو با پسرم کرده!

لبخند تلخی زدم و دستش رو گرفتم و بوسیدم و گفتم:
خوبم مادربزرگ دیگه نگرانم نباش!

تیانا به باند دور بدنم چنگ زد و نق زد.
تونی لبخندی زد و بغلش کرد و روی پاهاش نشوندش و گفت:
اونا باید روی بدن ددیه تا خوب بمونه دختر خوشگلم...

تیانا نق زد که آروم بلند شدم و به تاج تخت تکیه دادم و از بغل تونی گرفتمش و توی بغل خودم نشوندمش و روی صورتش رو بوسیدم و گفتم:
دختر خوشگلم نگران ددی شده؟!ددی خوبه قربون چشای خوشگلت بشم...

دم گوشش زمزمه کردم:
قول میده زودی خوب بشه...باشه؟!

آروم سرش رو به سینه ام چسبوند و دستش دوباره به باند دور بدنم چنگ زد و با چشای دریایی و کنجکاوش نگاهش میکرد.

خندیدم و روی صورتش رو بوسیدم.

365 days to L❤VEWhere stories live. Discover now