°• ~♡15♡~ •°

2K 358 118
                                    


- اون لیا نیست؟
با ابروهایی که به هم نزدیک شده بود زمزمه کرد که باعث جلب توجه بتای کنارش شد.

«کیو میگی؟..اوه اره خودشه وایسا ببینم اون اینجا چیکا...»

حرفش با راه افتادن جونگ کوک قطع شد ولی با قدمهای بلندی خودشو به اون رسوند و با کشیدن استین پیراهنش اونو از ادامه ی حرکت واداشت.

«هی هی...وایسا کجا داری میری.»

-«راستش موضوعی رو باید به الفا بگم..اره ..خیلی مهمه!»
با دیدن تقلاهای بیش از حد جونگ کوک برای ازاد شدن از دستهای پیچیده شده دور بازوش دستشو اروم پس کشید

« تو یه فرصت بهتر میری..الان نظرت راجب سوارکاری چیه؟»

شاید هوسوک درست میگفت..بهر حال رابطه ی اونا کمی متفاوت بود و دلیلی برای حساسیت وجود نداشت ، اینجوری فقط یه احمق جلوه داده میشه که با وجود اینکه قراره پیونش باطل شه نگران جفتشه.

نگاه خیرش لحظه ای دست از رصد تهیونگ نمیکشید...منتظر کوچیکترین خطایی از اون الفای احمق و حشری بود ولی انگار قرار نبود همچین اتفاقی بیوفته.
چون تهیونگ با دستهایی که داخل جیب های شلوار کتان مشکیش بود نگاهش به سنگفرش زیر پاش بود و هر از گاهی در جواب اونها فقط سری تکون میداد.

قلبش اروم گرفته بود...نمیدونست شاید داشت خودشو گول میزد که تغییراتی این بین ایجاد شده...ولی هر چی بود فعلن محتاجش بود حتی اگه داشت به یه ریسمان پوسیده چنگ میزد

« لعنت بهش!»

با آویزون شدن لیا از گردن تهیونگ با حرص از بین لب هاش غرید و به اون دختر که نگاهش به لب های جفت اون بود نگاه غضب ناکی انداخت.
پاهای خستشو تکونی داد و دست اسیب دیدشو جلوی شکمش گرفت تا مانع از حرکت بیشترش بشه
شاخو برگ هایی که مانع راهش بود رو کنار زد،حالا نگاهش میتونست بهتر دختری رو که پنجه ی پا بلند شده بود رو شکار کنه

_ برو عقب..
با عقب کشیدن الفا از حصار دستهای دختر و زمزمه ی ارومش قدمهاش رو اروم کرد ولی هنوز نگاه گیجش رو از اون نیمرخ پرستیدنی نگرفته بود...
از کی تاحالا اون رو پرستیدنی صدا میزد؟
_چون واقعا پرستیدنیه_
خسته از جوابهایی که معلوم نبود چجوری به ذهنش خطور میکنه دستی به موهای پریشونش کشید

با نزدیک شدن به اون جمع چهار نفره نگاها به سمتش کشیده شد
ولی مقصد نگاه امگا مشخص بود!

_ از کی اینجا بودی؟
تهیونگ با چشمهای ریز شده حرکات پسر کوچیکتر رو زیر نظر گرفته بود ..با سوال یهویی الفا، جونگ کوک لحظه ای قالب تهی کرد ولی همچنان با اعتماد به نفس به چشمهای روبروش خیره بود

- با هوسوک از اینورا رد میشدیم
با پیوستن بتا به جمعشون انگشتش رو به سمتش نشونه رفت ولی نگاه الفا ازش گرفته نشد

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now