°• ~♡6♡~ •°

1.9K 375 155
                                    

"اون کیه دیگه؟"                                                                     

"فکر کنم جفت الفاعه!"

"ببینم بین اونو و اون پسر مو بلونده چیزیه؟"

"نه بابا مگه نمی‌دونی اون جفت فرماندست؟!"

عصبی چوب رو به زمین پرت کرد که صداها لحظه ای خوابید

'چرا با اون دستای لعنتیت گارد رو درست نمیگیری احمق، ها؟؟

با داد یونگی سر اون تازه کارا بی حوصله چرخی به چشماش داد و دوباره مشغول اسبش شد

ولی از هر فرصتی برای دید زدن اون دو تا زیر درخت استفاده میکرد
برعکس یونگی که داشت بی اهمیت به اونا سر محافظا فریاد میکشید

مشغول نوازش موهای تازه کوتاه شده ی اسب کرد که اسب شیهه ی ارومی کرد و سرش رو کمی عقب داد که دستای تهیونگ با دیدن صحنه ی جلوش رو یال های اسب خشک شد

جونگ کوکی که دستشو سمت صورت پسر کوچیکتر دراز کرد و انگار داشت اشکاشو پاک میکرد...و ثانیه ی بعد لبخندی که از نظر تهیونگ خیلی زیبا بود رو به صورت اون امگا پاشید

اون دو تا جوری که به هم خیره شده بودن هر کسی رو به شک مینداخت...اگه نمیدونست اون امگا جفت خودشه فکرش جاهای دیگه ای کشیده میشد

'هی پسر چته

با صدای یونگی سمتش چرخید و عصبی لبشو به دندون گرفت

_ نمیدونم از صبح سرم به طرز غیر قابل تحملی داره عذابم میده

'جدیدا خیلی حالت بده اتفاقی افتاده؟

بی تفاوت شونه ای بالا انداخت سعی کرد رو کارش تمرکز کنه اما نگاهش ازش پیروی نمیکرد و هر سری رو پسر خندون مقابلش قفل میشد

'چی رو اینجوری دید میزنی؟

_ جیمین خیلی زود با ادما گرم میگیره!

با پوزخند و تمسخر مشهودی گفت که شوگا عصبی قدمی جلو گذاشت و به موچی شیرینش که داشت با اون امگای تازه وارد حرف میزد خیره شد

' مشکلش چیه کیم؟

حالا اون دو تا الفا درست سینه به سینه ی هم بهم خیره شده بودن که باعث شده بود عده ای از کارشون دست بکشن و منتظر حرکت بعدی از اونا باشن

_ هیچی
محکم به شونه ی فرمانده ی پکش زد و قدمی نگذشته بود که بازوش قفل دستای کسی شد و زمزمه ای که اروم کنار گوشش شنید

' انقدر احمق نباش کیم...تو دیشب اون رو از اتاقی که متعلق به خودش بود بیرون انداختی و حالا همه ی نگاها رو اون پسر بیچارست که از قضا دیشب به طبقه سوم فرستادی !همه صدای بحثتونو شنیدن...از کی اینقدر پست شدی اگه من جای اون پسر بودم فکتو خورد میکردم! چون اون پسر اینجا کسیو نداره به خودت اجازه نده دست به تحقیرش بزنی چون من این اجازه رو بهت نمیدم...به حد کافی دیشب گند زدی!!

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now