°•~30~•°

1.1K 215 95
                                    


   " قراره پخ پخ بشی دونسنگ عزیزم."

هوسوک با تاسف ساختگی لب زد و سرشو به طرفین تکون داد. با بیرون اومدن دنیل از کتابخونه نگاه جونگ کوک هم به همراه بقیه به اون سمت کشیده شد. امگا در جواب لبخند فرد مقابلش لبخند محوی زد و سری تکون داد تا اینکه پسر دیگه از دید خارج شد.
نامجون که نگاه الفای روبروش رو دنبال کرده بود با دیدن لبخند متقابل کوکی ابرویی بالا انداخت.

  " فکر کنم نوبت ماعه..بزن بریم وضعیت رو بسنجیم. "
لبخندی بابت صدای اروم و همراه با شیطنت بتا زد و گردنش رو کمی کشید تا گوشش از صداهایی که از نظر هوسوک ترسناک بود فاصله بده.
  با باز شدن در قدمی به داخل گذاشتن اما دستی روی سینه ی هوسوک نشست و اون رو عقب فرستاد؛ همزمان بازوی جونگ کوک رو چنگ زد و پسر کوچکتر داخل کشیده شد.

" ها؟ " هوسوک که بابت کوبیده شدن در توی صورتش هنوز گیج بود قدمی عقب رفت که به شونه ی الفا برخورد کرد .   با فهمیدن موضوع لب هاش رو به بیرون فرستاد و اشک وجود نداشته ی کنار چشمش رو پاک کرد.  نامجون بعد از کمی خیره شدن به در بسته تصمیم گرفت کار دیگه ای انجام بده.

" گمونم باید برای جونگ کوکی طلب ارامش و مرگ بدون دردی رو کنم..حیف شد، پسر خوبی بود! مگه نه نامجون؟ ..هیونگ؟ کجا رفتیید نامردااا ! "

___________

   تهیونگ کمی عقب رفت و همونطور که روی گوشه ی میز جای میگرفت نگاه کوتاهی به جونگ کوکی کرد که هنوز به در چسبیده بود.
لبخند بی صدایی کرد و بعد از زبون زدن به لبش به دستهاش تکیه زد.

_ خب جئون..نظرت چیه یه بازی کنیم؟

صدای جفتش اون رو از فکر دنیل و رفتار های ضد و نقیضش خارج کرد. سری تکون داد و از در فاصله گرفت. با افتادن وزنش روی پاهاش سمت میز حرکت کرد و در دو قدمیش توقف کرد.
منتظر به تهیونگ خیره شد که نگاهشون تلاقی کرد.

بعد مدتی که حرکتی از پسر بزرگتر ندید کلافه هوفی کشید و دستی به موهاش برد.

   - خودت گفتی بازی کنیم! بگو قوانینش چی-..

_ دنیل پسر خطرناکیه لطفا ازش فاصله بگیر.. اگه راجب چیزی کنجکاو شدی پیش خودم بیا!

تهیونگ بی مقدمه گفت و باعث شد امگا لبشو به داخل بکشه و دستشو داخل جیبش فرو ببره. از اینکه نتونه در جواب حرفی برای گفتن داشته باشه متنفر بود اما با اینحال خواست بهونه ای جور کنه تا رفتار کمی قبل رو توجیه کنه که انگشتی روی لبهاش قرار گرفت.

_نگو نه، اینطور نیست. من نگاهتو میشناسم..
کمی بعد نگاه پسر بزرگتر متوجه انگشت خودش شد و باعث شد نگاهش حتی بعد از برداشته شدن دستش، موندگار بشه.

  - اول میگی بازی کنیم بعدش-.. عاه باشه بیخیالش اما در مورد دنیل، هومم خب اگه بتونی منو راضی کنی شاید تونستیم با هم کنار بیایم جفتِ حسودم!

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now