" بیا اینجا من واست میبندمزمزمه ی یونگی خطاب به جیمینی که با جلیقه ی دستش درگیر بود سکوت رو شکست
نامجون و جین پس از مدت کوتاهی که لباساشون رو به تن کرده بودن به اتاق برگشته بودن...انگار دلیل خاصی نداشت ولی جونگ کوک به رفتار هایی که دورو برش در حال شکل گرفتن بود به خوبی اشنا بود...ترس
اتاق از بوی ترس پر شده بود حتی اگه اشخاصی که توش پرسه میزدن نگاهشون و دلهاشون از فولاد ساخته شده بود
جونگ کوک به خوبی میتونست معنی نگاهایی که ردو بدل میشد رو بفهمه...
قضیه ای پشت این همراهی کوتاه بود و دیر یا زود قرار بود سر باز کنه' کمک نمیخوای؟ '
با شنیدن صدای سانگوو با تعلل سرشو به مخالفت تکون داد و ضامن رو کشید که صدای کوتاهی باعث شد همه با شوک بهش نگاه کنن...شونه ای بالا انداخت- که چی...پُر نبود که!
" که چی؟...جونگ کوک نباید همینطوری اون لعنتی رو بکشی تو اتاقی که چند نفر داره بیخبر از تو قدم رو میره!
سری تکون داد و نگاه سرزنشگر یونگی روی خودش رو نادیده گرفت
سنگینی نگاهی رو روی خودش حس میکرد ولی سرشو برای پیدا کردن اون شخص به حرکت درنیاورد
و در عوض سعی کرد از تو فیلما طریقه ی دست گرفتن این ماسماسک رو به یاد بیاره که دو انگشت رو مچش قرار گرفت و کمی اونهارو پایین گرفتانگشت اشاره ی اون الفا به خوبی میتونست حواس اون احمقی که درون جونگ کوک خوابیده بود رو بیدار کنه
حقیقتا از اینکه یه گرگینه بود متنفر بود...
همش احساس کسی رو داری که هر عان ممکنه کسی وجودتو بشکافه و در قالب تو دست به کارهای وحشتناکی بزنه!_ سعی کن پاهاتو برای تمرکز بهتر کمی باز کنی و تعادلتو رو بهترین حالت تنظیم کنی...اینو میبینی؟ واسه در اوردن خشابه اگه تموم کردی باید پرش کنی دوباره.فقط کافیه بکشیش پایین با صدای 'تقی' که داد یعنی اماده ست!
سعی کرد تمرکزشو روی حرفا و گفته های فرد کنارش بزاره
دست راستش رو زیر دست چپش گرفت تا لرزش نامحسوسش رو خاتمه بده...تهیونگ قدمی به سمتش برداشت و کلافه از نفسهای تند و نامرتب فرد روبروش پشتش قرار گرفت
تن خودشو مماس با جونگ کوک قرار داد و یکی از دست هاشو از رو شونه ی امگا رد کردو دیگری رو روی کمر متحرک اون قرار داد تا اروم بگیره
در حالی که نمیدونست ثابت موندن قفسه ی سینه و تن لرزون فرد در اغوشش به لطف نفسی بود که یادش رفته بود چجوری اونرو بیرون بده و توی حصار سینش خفه کرده بود
انگشت هاشو دور مچ جونگ کوک حلقه کرد و سعی کرد توی نحوه ی ایستادن کمکش کنه
_ چشم چپتو ببند و سعی کن چیزی رو هدف بگیری، نفساتو منظم کن و سعی کن با دست دیگت دستی که رو اسلحه نشسته رو پوشش بدی...خوبه....همینه!حالا بزن
YOU ARE READING
𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔
Werewolfتهیونگ یه الفاست که اعتقادی به عشق نداره،اون به خوشگذرونی هاش ادامه میده با وجود اینکه جفتش رو پیدا کرده... کارما بازی بدی رو با امگای ما شروع کرده بود! ༺┈──-----──┈༻ کاپل اصلی: تهکوک کاپل های فرعی: یونمین،نامجین،هوکی ژانر: امگاورس،ومپایر "اسمات ند...