°• ~♡17♡~ •°

1.7K 325 151
                                    

کمی خودشو بالا کشید  و حلقه ی دور کمر پسر در اغوشش رو تنگ تر کرد و به خودش فشرد
از لحظه ای که پسر کوچیکتر رو تو اون حال دیده بود ، حس خفگی رهاش نمیکرد..تمام اتفاقات اخیر از وقتی پای امگا به زندگیش باز شده بود مثل یه فیلم کوتاه جلوی چشماش در حال رژه رفتن بود.

با سوزش قفسه ی سینش ،لبهاشو از هم فاصله داد و با درد هوا رو به داخل ریه هاش هل داد.برای اینکه پسری که تو اغوشش به خواب رفته بود رو بیدار نکنه لبشو گاز گرفت و دست چپشو روی پیرهن پسر مشت کرد

چیز عجیبی بود..دردایی که وقتی این پسر نزدیکش بود تجربه میکرد
شاید بخاطر پیونده..یعنی اونم میتونه حسش کنه؟
با این فکر نگاهشو به چهره ی غرق در خواب جونگ کوک داد...ولی اثری از درد تو چهرش دیده نمیشد..یعنی فقط گرگ اونه که از درد زوزه میکشه؟ چرا این وضعیت شخمی تو زندگیش قصد تموم شدن نداشت..

بعد اروم کردن جونگ کوک با رایحه ی خودش تصمیم گرفت بزاره بخوابه..البته که یه امگای ترسیده به این راحتی اینجوری تو بغلش بیهوش نمیشه...
خب یکی دو تا قرص خواب اور که تو اب حل شده مشکلی نداشت..داشت؟!

فکر میکرد کافی باشه..نیم ساعت بود که کنار جفتش رو تخت دراز کشیده بود و اجازه داده بود خواب راحتتری رو با فرومون های ازاد شدش داشته باشه

دستشو دور بازوی پسر پیچید که با حس عضله هایی لحظه ای مکث کرد..کمی چشماش گشاد شدن ولی در نهایت بعد کمی انگولک، جونگ کوک رو از خودش فاصله داد و با کمک گرفتن از دستی که دور کمر پسر حلقه شده بود اونو روی تخت خوابوند

قفسه ی سینش که مدتی تکیه گاه پشت امگا بودن رو با کف دست مالش داد و با چهره ی در هم رفته بخاطر درد اون ناحیه از تخت پایین اومد
کمی دیدش تار شده بود برای همین با کمک گرفتن از قفسه ی کوچیک کنار تخت صاف ایستاد

سمت در رفت اما دستش دستگیره رو لمس نکرده بود که عقبگرد کرد و پتوی تیره ای رو روی تنِ نسبتا ورزیده ی پسرِ خوابیده کشید
با انگشت اشاره تارهایی که روی چشم پسر ریخته بودن رو کنار زد
دستی که سمت گونه ی جونگ کوک کشیده میشد رو عقب کشید و با کلافگی داخل موهای تیره ی خودش برد

اگه یکم دیگه میموند عقلشو به کل از دست میداد...

.....

" هوسوک شیی "
با شنیدن صدای ضعیفی به عقب برگشت و تونست اون امگای تازه وارد رو با لبخند بزرگش رصد کنه
ناخوداگاه ابروهاش بهم نزدیک شد

یچیزی تو این دختر واسش غیر عادی بود..

" متاسفم اما میشه سالن تمرین رو بهم نشون بدید؟ "

با گیجی پلکی زد و سر تا پای دختر رو از نظر گذروند:
برای چی میپرسی..عام اسمت چ..

"  یوکی... "

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now