°•~39~•°

564 84 41
                                    

   از وقتی رسیده بودن اتفاق یا حتی درگیری خاصی رخ نداده بود و این برای امگا کمی عجیب به نظر میرسید با اینحال با اصرار جفتش مجبور به دوش گرفتن شد. البته که خودش هم میدونست تهیونگ اون رو فقط دنبال نخود سیاه فرستاده بود تا با دنیل حرفهاشون رو بزنند پس چندان مقاومتی از خودش نشون نداد و خودش رو کنار کشید تا اون دو مشکلشون رو حل کنن.

    دستش رو به لبه ی پیراهنش گرفت و اون رو از تنش خارج کرد
به دیوار کنارش تکیه زد و با باز کردن کمربندش تن خسته ی خودش رو زیر دوش کشید. بازدم عمیق خود رو بیرون فرستاد و با دست آزادش دستی به صورتش کشید .

‌ 
‌  ‌ ‌در طرف دیگه تهیونگ خودش رو مشغول دم کردن قهوه نشون میداد اما در واقعیت در حال چیدن جملات خودش بود. لبهاش رو با زبونش تر کرد و دو تا فنجون ها رو روی میز گذاشت و با سر به اون ها اشاره ای زد. الفای دیگه با سگرمه های درهم پشت میز نشست و دستهاش رو دور کاپ خودش حلقه کرد اما تهیونگ تیز تر از اونی بود که متوجه تیک عصبی انگشت‌های پسر مقابلش نشه.

‌ ‌ _برای چی تا اینجا اومدی.. انتظار نداری که باور کنم تصادفی داشتی رد میشدی؟‌ ‌

" اتفاقا این یسری رو میتونی مطمئن باشی هیچ نقشه ی قبلی ای در کار نبوده"
پسر پوزخند کمرنگی زد و همونجور که لیوان رو به لبهاش نزدیک میکرد ، شخص مقابلش رو برانداز میکرد. اما تهیونگ که طاقتش طاق شده بود ،قهوه رو روی میز کوبید و نگاه تندشو بالا گرفت.

  _ منو دیوونه نکن! چی تو سرته برای چی مدام جلوی راهمی؟!

"باور کنی یا نکنی دیدار ما فقط یه اتفاق بود. حقیقتا کنجکاو شده بودم جفتت برای چی از پشت دیوار داخل یه کافه رو دید میزد برای همین سمتش تغییر جهت دادم.همین"

   هنوز باورش برای تهیونگ مشکل بود اما سعی کرد برای ارامش خاطر نورون های مغز خودشم که شده کمی به خودش استراحت بده . فنجونی که حالا کمی سرخالی بنظر میرسید رو چنگ زد و به سمت اتاق خوابش حرکت کرد. بعد از گذاشتن قهوه روی میز، خودش رو روی تخت پرت کرد و مقدار زیادی اکسیژن وارد ریه خودش کرد اما صداهای نامنظمی گوشهاش رو تیز کرد و تازه متوجه جونگ کوکی شد که در حمام به سر میبرد. با تیکه دادن به ساعد دستش کمی به جلو خم شد و به در بسته خیره موند.

‌  ‌ ‌تردید داخل مردمک های پسر منعکس شده بود. ولی در نهایت قدم هاش دوباره اون رو بی اختیار سمت هدف آشنایی هدایت میکردند‌ . با لمس دستگیره اون رو پایین کشید و بخار آب از جسم خستش استقبال کرد.
‌ ‌
‌ ‌‌ ‌ - یاا! کجا میای؟ خب بگو عجله داری میخوای دوش بگیری ..برو بیرون اخراشه دیگه
‌ ‌ ‌صدای جفتش همچون لالایی عمل میکرد و اون رو همچون آدمهای مست و دلباخته جلو میکشید.
جئون اما با جسمی نیمه برهنه نظاره گر حرکات الفا بود . مغزش به دنبال کلمات می‌گشتند..هر چیزی..برای نشان دادن آشفتگی درونش اما دریغ..!
‌ ‌
‌ ‌‌ ‌ ‌ناگهان نفس کشیدن هم از یاد برد چرا که پسر مقابلش با هر قدم عریان تر از قبل نزدیک میشد. تنها تصاویری محو از انگشتهایی که بی دقت دکمه هارو کنار می‌زدند.
زمانی که  دستهای پسر به اون چنگ زدند و جلو کشیده شد تنها تپش های نامنظم قلبش بود که سکوت مغزش رو میشکست.دستهای امگا روی قفسه ی سینه ی پسر مشت شده بود و فاصله ای بین بدن‌های گرمشون ایجاد کرده بود که برای هیچکدوم خوشایند نبود ولی پسر بزرگتر به همین هم راضی شده بود چرا که این هم آغوشی ها ،عجیب مسکنِ روحش بود!

‌ ‌ ‌ جونگ کوک اسمش رو با صدای خفه ای خطاب قرار داد اما تنها باعث شد حلقه ی دور کمر و بازو هاش تنگ تر بشه . سرش رو کمی عقب کشید چرا که نفس های عمیق و گرم جفتش پوست گردنش رو قلقلک میداد.

‌ ‌_فقط یکم ..همینجوری بمون

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now