°•~49~•°

490 81 20
                                    


تهیونگ از کسی برای لباس پوشیدن کمک نگرفت. جونگ کوک هم با وجود اینکه پشت در ایستاده بود، برای کمک نرفت. تهیونگ بعد از تقلای بسیار دکمه شلوارش رو هم بست، اما این کار مصادف با جاری شدن اولین قطره اشک روی گونش بود.

بی‌صدا به کار خودش ادامه داد، اما تو کنترل کردن خودش چندان موفق نبود. تصور می‌کرد دیگه کسی رو نداره. دست سالمش به قفسه سینش رسوند و با عجز بهش چنگ انداخت.
احساس می‌کرد نفس کشیدن براش سخت شده.

کمی طول کشید تا به خودش مسلط بشه. تو آینه نگاهی به چهره خودش انداخت. کمی موهاشو بهم ریخت و قسمتی از اونارو جلوی چشمش ریخت تا سرخی چشماش مشخص نباشه.

لبخند ظاهری به خودش توی آینه زد و تلاش کرد آروم باشه.

گرگ تهیونگ بخاطر پس زده شدن توسط جفتش به شدت گوشه گیر شده بود. آلفا به ندرت میتونست حضورشو حس کنه. اکثر این مواقع هم زمانی بود که توی اتاق سوخته جونگ کوک به مرور خاطرات مشغول می‌شد.
پس کی قرار بود این احساس خلأیی که داشت، پر بشه؟

شاید بهتر بود که بیشتر از این جونگ کوکو اذیت نمیکرد و با رفتن از زندگیش اونو به خواستش میرسوند.
هر چند این تصمیم و بارها گرفته اما هیچوقت به مرحله اجرایی نتونسته بود برسونه. تهیونگ تقصیر و از پسر کوچکتر میدونست.
تقصیر اونه که تهیونگ تا این حد سسته و نمیتونه ازش دل بکنه.

با قدم‌های سنگین از آینه فاصله گرفت و به سمت در خروجی حرکت کرد. بعد از باز کردن در جونگ کوک که به اون تکیه داده بود سکندری خورد ولی قبل از اینکه روی پسر بزرگتر بیوفته هوسوک به کمکش اومد و اونو به سرعت عقب کشید.

پسر موبلند سریع ارتباط چشمیشونو قطع کرد اما نگاه کوکی به لکه خون کمرنگی که روی بانداژ بود افتاد.
پسر کوچکتر خودشو سرزنش کرد که چرا لجبازی رو کنار نزاشت تا به کمک تهیونگ بره.
کیم بعد از مکث کوتاهی شروع به حرکت کرد. هوسوک و جونگ کوک تنها کسانی بودند که برای ترخیصش اومده بودند. بقیه درگیر کارای عمارت بودن چون طبیعتا در غیاب آلفای پک مسئولیت‌ها روی دوش بقیه میوفته.

هوسوک با دیدن وضعیتش شروع کرد به غر زدن.
" این چه وضعیه؟ بهتر نیست دوباره یه ویزیت شی؟ بخیه‌هات باز نشده باشن یوقت.."

تعیونگ سریعا مخالفت کرد.
_ لازم نیست. بهتره عجله کنیم.

هنوز قدمی برنداشته بود که چیزی ذهنشو مشغول کرد. خواست افکارشو پس بزنه اما نتونست.
نزدیک ماشین رسیده بودن..دیگه وقتش رسیده بود از هم جدا بشن پس فرصتی برای تعلل نبود.
_ برمیگردی خونه پیش.. دنیل؟

تهیونگ همچنان زمینو نگاه می‌کرد اما مشخصا که طرف صحبتش با چه کسیه. سعی می‌کرد بروز نده اما نارضایتی در لحنش موج می‌زد.

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now