°•~36~•°

1K 153 54
                                    

کلید رو داخل قفل چرخوند و با فشاری که به در چوبی وارد کرد، داخل رفت. با دیدن چراغهای خاموش خونه و نبود سر و صدایی
ناخودآگاه قدم هاش رو بی‌صدا کرد . ‌ گردنش رو به اطراف میچرخوند تا اثری از پسری که چند ساعت پیش بدرقش کرده بود پیدا کنه. لبش رو گاز گرفت و شماره ای که به تازگی داخل گوشیش ذخیره کرده بود لمس کرد ولی در میانه ی راه پشیمون شد و در عوض پیامکی براش فرستاد.

‌ ‌"من تو راهم، چیز دیگه ای لازم نداری؟"

وقتی از گرفتن جواب ناامید شد با مخاطب jeonkook°y|تماس گرفت. صدای ویبره ی چیزی باعث شد گوشی رو از صورتش فاصله بده و با چشمهای کنجکاو و نگرانش دنبال منبع صدا بره. اون رو روی کاناپه دید اما هنوز دستش بهش نرسیده بود که کسی روی کولش پرید. طبق تجربه و اموزشایی که داشت بی درنگ دستاش رو پشتش برد و با گرفتن قسمتی از شونه و کتف فرد اون رو به پشت روی مبل انداخت که ناله ی آشنایی اون رو از حرکت بعدی که در شرف انجامش بود منصرف کرد.
کور کورانه دستش رو جلو برد و با گرفته شدنش آروم اسم پسر رو لب زد:

- میکشمت.! ستون فقراتم..
کلماتی که بریده بریده ادا می‌شد باعث شد تهیونگ هول کنه و با ول کردن دست جونگ کوک دنبال پریز بگرده .بعد از روشن شدن فضای تاریک خونه سمت پسر کوچکتر دوید و امیدوار بود چیز دیگه ای بجز کوسن زیرش نبوده باشه.

جونگ کوک سعی می‌کرد نفسهای عمیقی بکشه تا ضربان قلبش به حالت عادی برگرده اما درد بدنش سر جاش بود و حتی مطمئن بود قراره جای کوفتگیش تا مدتها باقی بمونه. البته این نکته که اون در روتین روزانش همیشه ورزش و بوکس رو داشت نقطه قوتی محسوب می‌شد اما باعث نمیشد که از خیال تلافی و انتقام بیرون بیاد.

‌_برای چی گوشیتو جواب نمیدادی ، فکر کردم خونه نیستی
الفای جوان که حالا روی دسته ی مبل جا گرفته بود به آرومی لب زد و نگاهشو از چشمهای پر از حرف جئون منحرف کرد.‌

_ چیه؟! تقصیر خودت بود یهویی پریدی روم!

‌هنوز روی پاهاش نایستاده بود که دستی دور پهلوهاش پیچید و ناگهانی اون رو روی زمین کنار همونجایی که مدتی قبل ایستاده بود، انداخت. اما این قرار نبود پایان ماجرا باشه چون تهیونگ با سنگینی ای که به صورت ناگهانی روی شکم و قفسه ی سینش احساس کرد لحظه ای تنفسش قطع شد. کمی بعد با مشت های بی جونی سعی می‌کرد پسری رو که سعی در قطع نخاع کردنش داشت از خودش فاصله بده اما کوکی هم قرار نبود بیخیال چیزی بشه.

_دو دقه- ..دو دقیقه برو کنار بزار نفس-..نفس بکشم پسر!

در آخر با هول محکمی که وارد کرد از حصار وزن جفتش بیرون اومد اما طولی نکشید که کوسنی به مغز مبارکش اصابت کرد.

‌ -اینو زدم که یادت بمونه دفعه ی بعد با احتیاط بیشتری تصمیم به ناک اوت کردن کسی بگیری!

‌ و جلوی چشمهای بهت زده ی تهیونگ چشم غره ای رفت و سمت گوشیش خیز برداشت در حالی که همچنان انواع اقسام فحش های رکیک رو به پسر روی زمین نسبت میداد.

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora