"احمق زبون نفهم!"هوسوک با خندهای که سعی در مهارش داشت دستشو رو شونهی یونگی کوبید اما به شدت پس زده شد.
"پسر یکم آروم باش."" چطور آروم باشم؟ پسرهی کله گرگی... بدنت عوض شده مخت چی آخه؟ یکم دیر جنبیده بودم الان دستم تو معدش در حال هضم شدن بود!"
خنده ریز هوسوک دقیقا همون چیزی بود که رو اعصاب ضعیف شدهی فرمانده سوهان میکشید.
زیر لب به بتا غرید: "یه کار نکن غید پامو هم بزنم، تا ته تو حلقت فرو کنمش!"" بهتره فکرشو از سرت بیرون کنی چون نمیخوام جای دوماد تو عروسیم خالی باشه. اونم صرفا چون یکی نتونسته خشمشو کنترل کنه."
صدای رسای دختری نگاه هر دوی اونارو به قسمت انتهایی راهرو گره زد."لیا!"
صدای ذوق زده و بلند هوسوک با خندههای دختر مخلوط شد.
یونگی چینی به بینیش داد و روشو برگردوند. مشکل اصلیش دقیقا پشت اون در بود و اون مجبور بود با منظره مقابلش هم کنار بیاد.
هر چند بعد اون رسوایی و لو رفتن پوشش لیا، خطایی از دختر ندیده بود. با این حال وجود اون تو این امارت چیزی نبود که باب میل آلفا باشه."هنوز نزاشته کسی بره داخل؟"
لیا به آرومی دم گوش بتا لب زد و نوازش ضعیفی رو روونهی شونه پسر کرد.
"نه هنوز، همونطور که میبینی یونگی به زور تا اتاق آوردشون. هر لحظه امکان داشت با یکی از اعضای بدنش وداع بکنه."
یونگی اخم غلیظی به پسر پر حرف مقابلش کرد که تنها باعث پر رنگتر شدن لبخند اون شد.صدای بازدمهای عمیقی از پشت در چوبی بزرگ اونارو به خودشون آورد.
یونگی با عصبانیت کف دستشو به پیشونیش کوبید و بعد از لگدی که به هوا زد فریاد کشید: "مرتیکه پفیوز! یجور بو میکشه انگار مامور اف بی آیه. کی پس شیفت میکنه از این حالت سگی دربیاد؟ هیچجوره آبم با این زبونبسته تو یه جوب نمیره!"از وقتی رسیده بودن کسی از ترس گرگ خاکستری پشت در جرأت نداشت پاشو داخل بزاره. تنها کسیم که تونسته بود پسر مو بلند بیهوش رو تا عمارت برسونه یونگی بود.
اونم اجازهی دست زدن به پسر رو بعد از رسیدن به اتاق از دست داده بود چرا که با خشونت و وحشیگری گرگ چشم آبی مواجه شد.حالا کل اهالی اونجا نگران حال کسی بودن که از بخت بد با ضارب خودش که از قضا جفت قبلی خودشم هست تو یه اتاق زندونی شده.
"اگه جین اینجا بود شاید.. "
صدای هوسوک یا پوزخند عصبی یونگی بریده شد."اگه یه درصدم امیدی به نجات بود با این کولی بازی دونسنگش با خاک یکی شد!"
"بهتر نیست حرفاتو تو روم بگی، گربهی چکمه پوش؟"
نگاه متعجب حضار به سمت هیونگی چرخید که بعد از غیبت کبری پیششون برگشته بود. شوکه کنندهتر از این اتفاق همراهی نامجون با فرد مقابلشون بود.
ESTÁS LEYENDO
𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔
Hombres Loboتهیونگ یه الفاست که اعتقادی به عشق نداره،اون به خوشگذرونی هاش ادامه میده با وجود اینکه جفتش رو پیدا کرده... کارما بازی بدی رو با امگای ما شروع کرده بود! ༺┈──-----──┈༻ کاپل اصلی: تهکوک کاپل های فرعی: یونمین،نامجین،هوکی ژانر: امگاورس،ومپایر "اسمات ند...