Cp: 9

1.2K 152 175
                                    

"به من اینطور نگاه نکنید!"

با حرص گفت، به یونگی و جیمین که با اخم نگاهش میکردن هشدار داد. بی دفاع روبه روی اون دو پسر نشسته بود و حالا که جونگکوک برای تماسی تنهاش گذاشته بود بیشتر از قبل احساس ناامنی میکرد.

"تنهاش بذار"

جیمین با لبخند حرصیی لب زد و گوشه‌ی لبش رو که به خاطر غذای خورده شده در چند دقیقه‌ی قبل لکه دار شده بود رو پاک کرد. مهم نبود که یونگی کنارش نشسته... مهم نبود که چقدر میخواست جلوی اون غریبه محترم دیده بشه! در حال حاضر میخواست 'خطر واقعی' رو از جونگکوک دور کنه.

اون پسری که روبه روش، روی مبل نشسته بود و لباس جونگکوک رو تن کرده بود خوده خوده خطر بود. نمیتونست حدس بزنه برای چه کاری همراهیش کرده بود که با اون وضعیت همراهش به خونه برگشت... نمیتونست حدس بزنه نزدیکی بی دلیل اون دو پسر بر سر چه موضوعیه.

لب های تهیونگ به سمت بالا متمایل شدن و با نیشخند ازار دهنده‌ای کلمات کنایه امیزش رو یکی یکی مهمان ذهن اشفته‌ی جیمین کرد.

"فکر نمیکردم باید برای تک تک کار های روزمره‌م به تو جواب ‌پس بدم و برای دیدن جونگکوک ازت اجازه بخوام. اروم باش من الان شخصی مثل تورو ندارم تا کوک رو فریب بده و به سمت من بکشونه!"

جیمین به جلو خم شد، انگشتش رو بالا و جلوی صورت تهیونگ به حرکت در اورد. دهن باز کرد و با تهدید گفت

"توی لعنتی...--"

حرفش با شنیدن صدای یونگی-که تا به حال ساکت نظاره‌گر بحثون بود- قطع شد و برگشت تا مثل تهیونگ، به اون نگاه کنه.

"اهمیتی نمیدم که چه اتفاقی افتاده و چی کار کردید و برای چی مخالف هم شدید اما تهیونگ، اگه نمیخوای اسیب ببینی از جونگکوک دوری کن"

گفت و دوباره به پشتی مبل تکیه داد و تصمیم گرفت به سکوتش ادامه بده. نگاهش بین جیمین و تهیونگ رد و بدل میشد و میدید که چطور با تنفر به هم خیره شدن و هر کدوم فقط به تلنگری نیاز دارن تا بحث رو از سر بگیرن.

نگاه جیمین به مکان دیگه‌ای کشیده شد و باعث شد یونگی هم از سر کنجکاوی مسیر نگاهش رو دنبال و به جونگکوک برسه.

"مطمعنی چیزی نمیخوری تهیونگ؟"

جونگکوک دوباره پرسید و همونطور که به بقیه نزدیک میشد و کنار تهیونگ مینشست منتظر دریافت جوابش شد. هیچوقت فکر نمیکرد از رژیم و برنامه‌ی ورزشی سخت مدل‌ها ناراضی بشه... میخواست جلوی خودش رو بگیره و سوالی نپرسه و پسر بزرگتر رو اذیت نکنه و فکر غذا رو دوباره مهمون ذهن درگریش نکنه اما برای اینکه میزان اهمیتش رو نسبت به تهیونگ به جیمین نشون بده هر بار این جمله رو تکرار میکرد.

"نه... گرسنه نیستم"

تهیونگ با لبخندش جوابش رو داد و نگاه کوتاهی به جیمین انداخت. با دیدن اخمش مستقیم به چشم‌هاش خیره و دستش رو برای جونگکوک بالا اورد تا بعد از نشستن اون، دور شونه‌ش بندازه و از قرمزی صورت جیمین نهایت لذت رو ببره

hallucination | تــوهـمWhere stories live. Discover now