زندگی کردن در کنار یه هیولا،
تصویر قشنگی نیست.
رابرت دانوان بعد از بوسیدن
همسرش و بچه هاش
از اونها خداحافظی کرد.اون کسی بود که بخاطر
پرونده ی سیاهش لایق مرگ بود
در ساعت۲۲شب
کی فکرش رو میکرد رابرت
اونجوری توی ماشین شخصیش
مورد حمله قرار بگیره رابرت بعد از استارت زدن
اینه ی ماشینش رو تنظیم کرد
و با کسی چشم تو چشم شد ،یه پسرجوون عقب ماشین به صندلی چرمی تکیه داده بود.
اون با لبخندی که از لب هاش آویزون بود گفت:
_هلو رابیرابرت فرصتی برای مسلح کردن خودش پیدانکرد
آخه همیشه قبل از ورود به خونه
اسلحه ش رو توی داشبورد قایم میکرد.
با نزدیک شدن دستش به داشبورد
یه چیزه سرد رو دور گردنش حس کرد
و بعد هم برای خلاصی ازون مسیر حرکت دستش
رو به سمت گردن عوض کرد.
یه مفتول داشت سیبک گلوی
رابرت۴۴ساله رو سوراخ میکرد.
اون حتی نمیتونست آب دهنش رو قورت بده.چندثانیه بعد
از شدت فشار رگهای شقیقه ش در حال ترکیدن بود
که پسر مفتول رو آزاد کرد
مرگ در اثر خفگی؟
نه این پایان لایق موجود کثیفی عین رابرت نبود.+تو کی هستی؟
مفتول باز محکم شد و پسر با خشم گفت:
_من میتونم ۱۵ثانیه دیگه با همین ترفند تورو بیهوش کنم،و نزارم اکسیژن به اون مغزه کثیفت برسه...
تصمیم با توئه رابی یا ۳۰ثانیه دیگه رو صندلی ماشین گرونت میمیری یا، تا این آدرسی که میگم رانندگی میکنی.رابرت ماشینش رو استارت زد،
رانندگی تا مقصد مورد نظر رو به مُردن ترجیح داد.حمله ها باید سریع باشن و به فرد روبرو فرصت فکر کردن ندن، فکر به اینکه دشمن کیه... چیه.... یا....
این مجازات مربوط به کدوم یکی از گناهاشه.فرصت رو برای بستن چشمهای رابرت
غنیمت شمرد
و فقط دستهای اونو بست
بالاخره اون که قرار بود بمیره
دیدن اون کابین توی قسمت جنگلی میامی
چی رو عوض میکرد؟؟؟یه کابین سفید مستطیلی که تبدیل شده بود
به اتاق مجازاتدرو دیوار سفید کابین با طیفی از رنگهای تیره جیگری تا قرمز شفاف تزئین شده بود که نشون میداد
خونهای افراد مختلفی تو اون قربانگاه ریخته شده.راب با دهن بسته وحشت کرده بود،
که چیزه محکمی به پاهاش خورد و
با زانو مقابل یه سکوی یک متری، روی زمین افتاد
پسر دستکش های لاتکسش رو توی دستش کرد کهراب چشمش به یه سطل
پر از خونآبه افتاد ،
عقلش از کار افتاد،اسید معدش
به دهنش رسید
که پسر نجاتش داد،
دستمال توی دهن رابو بیرون اورد
و با لپ تاپ توی دستش
یه ودیو از سکس خشن
رو پلی زد، از روشن بودن اسپیکرهای
کوچیک مطمئن شد و حالا،
صدای آه و ناله توی کابین پیچید ،
تا رابی رو یاده کثیف کاری هاش بندازه.راب بعد از تخلیه شدن معده ش کنار پاهاش پرسید:
+تو کدوم آشغالی هستی؟کی تورو فرستاده
پسر با خونسردی گفت:
_آنجلز
تابحال اینطوری دست برد نخورده بود
فکرش به هیچ جا قد نمیداد
راب یه آدمه زیادی پولدار بود
که کوکائین جابجا میکرد
و با جنده های زیادی خوابیده بود.+از کدوم باند؟من تاحالا این اسمو نشنیدم
_جهنم،عذاب،درد،مرگ اسم اینا رو شنیدی؟
+جیسیز تو میخوای منو....
اون سره رابو روی سکو فیکس کرد
و با تیز ترین ساطورش گردن رابو زد.صدای خر خره خارج شدن خون ناشی از قطع شدن
سر راب با ناله های لپ تاپ توی کابین پیچیده بودـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هلو ملت
به عنوان بوک سوم
🗡یخورده خون و خونریزی لازم داشتم🗡⬅️اگه با وجود صحنه های خشونت بار
و قتل های نافورم موافق نیستین➡️📚توصیه میشه بوک رو
فقط در ردینگ لیستتون قرار بدیدلازمه بدونید: برای آپ شدن این بوک
🚫شرط ووت ، کامنت ، ویو🚫
کوفتی رو همه رقم داریم
YOU ARE READING
BORN FREE
Fanfiction❌Completed❌ بی هویت راوی قتل هایی خاموش ×تو فکر میکنی چاقو دسته شو نمیبره، اما نمیفهمی که چاقو ماهیتش عوض نمیشه چاقو برنده س میتونه ریز ریزت کنه× اخطار⚠️: [این روایت دارای صحنه های قتل و شکنجه میباشد] #blood #hell #killer #free #action #ziam #m...