You dont know anything

154 58 55
                                    

اتفاق قشنگی که برای هر فنفیک
میتونه بیوفته بالا بودن تعداد ووت هاشه
قشنگی هارو لایقِ بورن فری بدون
و ستاره رو لمس کن

___قال امام فر ___



تند تند لباسش رو از بدنش در اورد و توی اشپزخونه رفت و دستگیره فریزر رو فشار داد و اونو بازکرد
برخورد هوای خنک اون تو به بدنش باعث دریافت یه حس قلقلک واره خوبی بود...
چندتا بسته رو ازش بیرون کشید و با کارد بازشون کرد
و توی ظرف فلزی ریخت،کم مونده بود از منجمد بودن
اون تیکه ها اوق بزنه با چشای بسته ظرف فلزی رو توی ی دستگاه گذاشت و تند تند دکمه هارو فشار داد و بعد هم بخودش فحش داد و دستگاه رو خاموش کرد
انگار دکمه هارو اشتباهی زده و کارش شبیه گند زدن بود
روی کانتر نشست و نفس نفس زد و تلفن رو برداشت
انگشت هاشو روی شماره ها فشار داد و منتظر موند تا کسی در اونور خط جواب بده اما صدای زنگ در واحدش
غافلگیرش کرد و تلفنو روی کانتر کوبید و دنبال ی تیشرت گشاد گشت و اونو پوشید تا بدن و رون پاشُ پوشش بده ،درسته هر ادم توی خونش ی حریم شخصی داره و راحت بودنش هیچ ربطی به کسی نداره
اولین بار بود که صدای زنگ در اون خونه رو میشنید
از پنجره بیرونو چک کرد و فقط یه سایه دید
و امواج خروشان اب دریا و انعکاس نورهای رنگی توش
واحدی ک لیام براش اجاره کرده بود توی طبقه ی دوم ی ساختمون بود که ویوش دریا بود و راهرو هاش در هوای ازاد بودند...
در چشمی نداشت پس قلاب رو انداخت و گوشه ی اونو باز کرد و گفت:
-چطوری میتونم کمکتون کنم؟
+هی تونی،باید باهم حرف بزنیم.
صدای آشنایی شنید و خواست درو ببنده،هول کرده بود
درست عین زمانی ک از لویی شنیده بود نایل هوران دوست صمیمی اوناست و...بعد ازینکه ۴۰دقیقه عکسهای نایل هورانو همه جای اینترنت دیده بود.
همکاری ک به ظاهر به لیام نزدیکه الان اون جلوی واحدش بود و میخواست حرف بزنه!

نایل پاشو لای درب فشار داده بود و پشت سرهم از درد گرفتن اون هشدار داد و فریاد زد.
انتونی هم محکم گفت
-تو یه دروغگویی و من باتو حرفی ندارم.

+خواهش میکنم بزاربیام تو

-اگه تا۲دقیقه ی دیگه، ازاینجا نری به پلیس زنگ میزنم.

نایل بلند بلند خندید، و عقب ایستاد تا اون راحت فرار کنه!درو ببنده...به پلیس زنگ زدن کار دخترونه ای بود
ولی اون میخواست به مزاحمت ادامه بده
دست کم حالا که ته سرنخ هاش روبروش بود
باز ی قدم نزدیک در شد و پرسید
+لیام،توی دردسر افتاده؟

انتونی درب رو کاملا بازگذاشت و توی فکر رفت
و از جمله ی نایل ترسید!حتی نفهمید که اون فقط یه سوال پرسیده و منتظر جوابه تا بدونه موقعیت لیام کجاست...یا دلیل نبودنش چیه!
-افتاده؟برای همین جوابمو نمیده.

نایل به هدفش رسیده بود
+چرا جوابتو نمیده؟اصلا توکی هستی و چقدر بهش نزدیکی.

انتونی چشمهای بادومیش رو تنگ کرد ،وقتی نگاهه نایل رو روی پاهاش دید تیشرتش رو بادستش پایین تر کشید
-وایستا ببینم،تو ازکجامیدونی که توی دردسرافتاده!

BORN FREE Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin