های اوضاع ووتها نگران کننده س
لطفا اگر ویو میزنی هم یه ووت بدهخیلی دوستدارم این پارت رو
کلا بدونید لیام آدمه کارهای یهوییه
و ممکنه هرکاری زشت و زیبایی انجام بدهبا نفس عمیق بخوانید
Flash Back 3 years ago
عمه ش جولیا جوون تر از همیشه
لپ هاش گل انداخته بود و موهای کاراملیش رو شونه هاش باز گذاشته با لبخندی که از لبهاش جدا نمیشد
دستش رو به طرف لیام گرفته
اون توی یه دشت سرسبز زیباترین لباسش رو پوشیده بود
همونی که طرح گلدوزی شده ی روش شکوفه های گیلاس داشت و لیام عاشق اونا بودهرچقدر برای اوردن اسمش به زبون تلاش میکرد اما
از حنجره ش صدایی خارج نمیشد
همه ش شبیه یک رویای سفید شد
با تکون خوردن سریع پلک هاش بیدار شد
یه سقف سفید و شلنگ هایی که بینیشُ میخاروند
لخت روی تخت بود و به بدنش کلی الکترود وصل بود
صدای تیک و تاک دستگاهها بهش اجازه فکر کردنو نمیداد
بدنش درد میکرد و اگه دستو پاشُ ندیده بود فکر میکرد اونها خورد شدن و توی گچن...انگشتهاشُ حرکت داد و شیلنگ توی بینیشُ بیرون کشید
و بعد هم سرومی که توی رگش میرفت رو_بهوش اومده.
+من میرم به پرفسور اطلاع بدم،تو وضعیتش رو چک کن.دیالوگ اون دو ادم سفید پوش رو کامل شنید،
پرفسور اینجاست! چه اتفاقی افتاده... هیچ ایده ای تهه ذهنش نداشت،چشمهاشُ بست تا بخاطر بیاره.
~هی...بوی
صدای اشنا وگرم فالتر حالا از کنارش میشنید
چشمهاش گود افتاده بودن و از کنار شقیقه هاش
چندتار سفید اویزون بود...اینکارمدت زیادی رو در انتظار
بیدارشدن لیام بوده
~خداروشکر که زنده ای.لیام روی تخت نشسته بود
با دست راستش، بازوی چپ خودش رو ماساژ
داد تا دردش کمتر بشه.
+چه اتفاقی افتاده!سعی داشت اون ماسک اکسیژن رو برداشت و نزدیک شد
میخواسته نشون بده شرایط لیام خوب نیست
~متاسفم،تحقیقات تورو به این روز انداخت.
باید اینو بزاری.لیام گردنشُ عقب کشید و مانع شد
+این غیر ممکنه.~برای منم عجیب بود،تو نباید بهش واکنش میدادی!
چشمهاشُ تنگ کرد
+از چی حرف میزنی.به هیچ چیز مطمئن نبود،اما لازم دید راستشُ بگه
لیام براش شاگرد مهمی بود
~چیزی که براش تعهد دادی...اون تحقیق و نتیجه ش.لیام توی سرش صدای زنگ میشنید و حالش ازون
اتاق سفید بهم میخورد،اونجا شبیه ی ازمایشگاه مخفی بود... یه تخت در مرکز اتاق و کلی دستگاه کوچیک و بزرگی که فایده شون معلوم نبود چیه
+من میخوام ازینجا برم.
YOU ARE READING
BORN FREE
Fanfiction❌Completed❌ بی هویت راوی قتل هایی خاموش ×تو فکر میکنی چاقو دسته شو نمیبره، اما نمیفهمی که چاقو ماهیتش عوض نمیشه چاقو برنده س میتونه ریز ریزت کنه× اخطار⚠️: [این روایت دارای صحنه های قتل و شکنجه میباشد] #blood #hell #killer #free #action #ziam #m...