《هلو ملت،لطفا منو به لذت
داشتن یه ستاره ی
نارنجی مهمون کنید》-پارت ادیت نشده
روی صندلی نشسته بود و اما همه حواسش به بیرون و حرکت ماشین های اطراف داده و ناخونهاشُ توی دسته ی کوله پشتیش فشار میداد، یه حس مضخرف یک لحظه رهاش نمیکرد و مدام خودخوری داشت، مشکل ترمز دوچرخه ای که بهش قرض داده چیز بزرگی نبود که بخاطرش مجبور بشن سوار ماشین پدر لویی بشن...اون باز هم دوتا کار خطا در طی۶ساعت انجام داده
یک،اینکه تا صبح از پنجره کوچه رو دید زده
و بعدیش این که سوئیچ ماشین پدرش رو برای رسوندن هری به محل کار جدیدش دزدیده!درسته اینا کاری بودن که این
چند وقت حتی براش تبدیل به یه عادت شده
و دیگه نمیتونه ترکشون کنه اما،نزدیک شدن لویی به اون ساختمون واقعا جای هراس داشت...
و میتونست سومین اشتباه بزرگ باشههری میدونست با هیچ شیوه ای نمیتونه ذهن لویی رو
به جایی خلاف حوزه ی استحفاظی لیام پین بکشونه
لویی بعد از تنظیم کردن آینه ی ماشینش
به نیمرخ هری نگاه کرد، رگ های صورتش قرمز بودن
و هر لحظه ممکن بود با خارج شدن یه واژه از دهن لویی
بترکن،پس برای اینکه همه چی رو طبیعی تر نشون بده
یه موزیک پلی زد،توی موزیک پلیر ماشین داغون
پدرش غیر از اهنگهای رگی و جاماهیکایی چیزی نبود
و ضرب های بالای اون موزیک باعث شد در ۳۰ثانیه اول
دکمه ی پوز رو فشار بده.
و هری بالاخره خروشید
_حس میکنم،ترمز دوچرخه فقط یه بهونه بود.لویی خودشُ گاز زد،راست میگفت
چیزی که انگار بیشتر از سلامتی و آسیب ندیدن هری
با اون دوچرخه براش مهم بود اون ساختمون پژوهشی بود ولی باید یه دروغ سرهم میکرد.
+ما خواب موندیم،این بده که نمیخوام دیر برسی؟
اونم توی روز دوم کاریت.تو با اون دوچرخه ام
۴۵دقیقه رکاب زنی داشتی و طبیعتا دیرمیرسیدی.هری لبخند زد و کوله پشتیشُ فشار داد
_مثل اینکه نمیخوای بفهمی.درسته هری حساس و باهوش و نمیشه اصلا
گولش زد، لویی حتی اونجا حس میکرد هری
از چیز دیگه ای هم خلقش تنگه...اصلا شاید
حواس پرتی اول صبح لویی و باز موندن دفترش
دلیلش باشه،وقتیکه که لویی یه چیزایی رو یادداشت کرده و دفترشُ نبسته...هری حتما اون جملاتو دیده
+نمیفهمم تو چرا اینقدر خلقت تنگ شده.بوووم همین کافی بود تا هری دست از حاشیه برداره
_چون تو دست برنمیداری،
نمیخوای این آدمو بیخیال شی لوبله این دقیقا چیزیه که لویی تو فکرشه
آره،پس هری اون یادداشت رودیده و دلیل اینکه
برای با اتوبوس اومدن به محل کارش اسرار داشت
همین گزینه ی فاکیه... ولی بازم خودشُ به یه راهه
کج زد...اخه هری جدیدا حتی به دست قلم شدنای
لویی هم حساس بود!
+من صبح زود فقط چند کلمه نوشتم
که ...اذیتت کرد؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
BORN FREE
Hayran Kurgu❌Completed❌ بی هویت راوی قتل هایی خاموش ×تو فکر میکنی چاقو دسته شو نمیبره، اما نمیفهمی که چاقو ماهیتش عوض نمیشه چاقو برنده س میتونه ریز ریزت کنه× اخطار⚠️: [این روایت دارای صحنه های قتل و شکنجه میباشد] #blood #hell #killer #free #action #ziam #m...